ارباب هوای زائران را دارد

آقا اباعبدالله نظر می‌کند به زائر، چه‌قدر هوای زائران را دارد...

اولین پیاده‌روی اربعینم را پارسال به لطف خدا و اهل‌بیت مشرف شدم. با این‌که دوبار زیارت آقا عبدالله مشرف شده بودم اما خیلی شوق رفتن اربعین را داشتم. هرسال اول صفر تا روز دهم منزل‌مان روضه بود و روز دهم اکثر مهمانان خداحافظی می‌کردند و مشرف می‌شدند. من چون بچه کوچک داشتم حسرت به دل می‌ماندم. چندبار همسرم را تشویق کردم که به پیاده‌روی اربعین برود. ولی پارسال باز هم تردید داشتم به‌خاطر دختر سه ساله‌ام. تا این که حاج‌آقا فرحزاد در برنامه سمت‌خدا گفتند هرطور شده امسال را مشرف شوید کربلا. چون سال دیگر معلوم نیست چه شود؛ راه کربلا باز باشد یا نه. حالا می‌فهمم چقدر درست فرمودند این عالم عالی‌قدر.

تذکره از دست بی‌بی سه‌ساله

مشرف شدن ما به کربلا، روز هشتم ماه صفر بود. طبق نذر هرساله، پنج روز روضه را جلوتر گرفتم و روز آخر، شهادت بی‌بی رقیه(سلام‌الله‌علیها)، تذکره کربلای ما امضا شد. به اتفاق خانواده پنج نفری مشرف شدیم. با این‌که استرس داشتم بخاطر بچه، حال و هوای عجیبی داشت. اول به نجف رفتیم و یک روز بعد از زیارت مولا پیاده به مسجد کوفه و بعد از انجام اعمال مسجد کوفه پیاده‌روی را شروع کردیم. خیلی باصفا به یاد اسرای کربلا راه را می‌پیمودیم. موقع راه رفتن سرگرم زائران و حال و هوای پیاده‌‍روی بودیم. اصلا حواس‌مان به خودمان نبود.

در همین رابطه بخوانید:

خستگی راه که جای خودش، خدا را شکر دخترم را هم با کالسکه می‌بردیم.؛ چندان اذیتی نداشت. برنامه‌ریزی کرده بودم هر ۴۰ عمود را به نیابت از شخصی بروم. اول به نیابت از آقا صاحب‌الزمان(عجل‌الله‌فرجه). تا چهارده معصوم و شهدا و علما و اموات و بیماران و شعیان جامانده. غافل از پاهایم که چطور شده‌اند؛ روضه حضرت رقیه(سلام‌الله‌علیها) را واقعا درک می‌کردم.

ارباب هوای زائران را دارد

کف پاهایم کلا تاول زده بود. فقط می‌توانم بگویم به زور راه می‌رفتم. بعضی مواقع اشکم جاری می‌شد. با خانواده خواهرم همراه بودیم. آن‌ها اصلا مرا درک نمی‌کردند. فقط به حضرت رقیه(سلام‌الله‌علیها) فکر می‌کردم و اشک می‌ریختم. تا این‌که به موکب امام رضا(علیه‌السلام) رسیدیم. آن‌جا رفتم برای پانسمان تاول‌ها. تاول‌ها را خالی کردند؛ پانسمان کردند و گفتند آب نخور که دوباره تاول‌ها پر شود. تازه تشنگی اسرا هم یادم افتاد. اصلا چیز دیگری برایم مهم نبود. فقط آرزو داشتم به کربلا برسم.

آقا اباعبدالله نظر می‌کند به زائر، ارباب هوای زائران را دارد… ناگفته نماند من شفای مریض سرطانی را از ارباب بی‌کفن گرفتم. سر وجانم فدای ارباب. ولی چه کنم آقا جان دیگر نمی‌توانم راه بروم. به‌خاطر این از خانواده خواهرم جدا شدیم. کنار جاده ایستادیم. به طرز معجزه آسایی اتوبوسی نگه داشت و گفت کربلا مجانا. مگر می‌شود آقا، این لطف شما یادم برود؟..

پذیرایی بهتر از هتل

دو ساعت بعد رسیدیم اول کربلا. پیاده شدیم. قربان آقا بروم. با نهایت خستگی و درد نشسته بودم و همسرم کالسکه دخترم را درست می‌کرد. در این اوقات مردی عرب رسید. اصرار داشت که زائر أباعبدالله امشب مهمان ما باشید. از طرفی تنها بودیم؛ ترس داشتیم. از طرفی احتیاج به استراحت داشتیم. دل را زدیم به دریا و با امید به خدا رفتیم؛ مهمان شدیم. خدا انشاءالله عوض خیر به میزبان بدهد و اجرشان با اباعبدالله. بهتر از هتل منزلی در اختیار ما قرار دادند. استراحت کردیم و صبح ساعت هشت راهی شدیم.

چقدر نزدیک حرم پیاده‌روی با صفا بود. تابه‌حال در عمرم ندیده بودم. ساعت ۱۱ رسیدیم به حرم. عرض ادب و اردات به آقا کردیم و رفتیم استراحت‌گاه حرم؛ طبقه سوم. مگر می‌شود این همه لطف و عنایت؟ حتی استراحت هم آن‌جا باشد؟! تا از پله‌ها می‌آمدیم پایین روبروی ضریح درب قبله، سلام به آقا می‌دادیم. خدایا چه بهشت توصیف نشدنی! هیچ وقت از نظرم نمی‌رود این همه محبت اهل‌بیت. نه‌تنها با بچه اذیت نشدم، بلکه به سفر عرفانی رفتم که هیچ‌وقت دیگر به دست نمی‌آید.

آقا خیلی نظر کردند به من روسیاه. اول این‌که شفای مریض سرطانی را سال ۹۰ گرفتم و برگشتم. دوم این‌که لباس نوکری بهم دادند و سومین نظری که کردند، در پیاده‌روی پارسال بود. با این‌که اولین بار با تاول‌هایی که کل کف پاهایم زده بود، طاقت رنج را دادند ولی زیبایی زیارت و حرم کلا درد و رنج را از بین می‌برد. باور کنید، من وقتی در حرم بودم هیچ‌وقت احساس درد نکردم. موقعی که بیرون حرم می‌رفتم احساس درد و سوزش می‌کردم. چه‌قدر ارباب لطف وکَرَم دارد نسبت به زائرانش. بمیرم برای بی‌بی جان حضرت رقیه. جانم به فدایش. همه دار و ندارم، زندگی‌ام و فرزندانم به فدای حسین و فرزندانش.

روایت اولین اربعین: خانم عزیزی
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا