او یافت مرا ؛ با بیانی طنز و همراه با مزاح، حال و هوای زائران و مسافران مسیر پیادهروی اربعین را به زیبایی هرچه تمام به تصویر میکشد. این کتاب، در نوع خود اولین کتاب طنز در زمینه سفرنامه پیادهروی اربعین حسینی(ع) است که تا کنون نگاشته شده است.
در همین رابطه بخوانید:
او یافت مرا به دلیل بیان روان و طنزگونه خود، در مدتی کم مورد استقبال بینظیر خوانندگان و مخاطبان خود قرار گرفته است، توسط رضا عیوضی، از اعضای باشگاه طنز و کاریکاتور انقلاب اسلامی و مجله طنز راه راه، نگاشته شده است.
وی مینویسد:
اول بار که گفتم میخواهم سفرنامهای از کربلایی که رفتهام، بنویسم. همه دوستان و آشنایان خوششان آمده بود و تشویقم میکردند؛ یعنی همین طور هندوانه بود که کامیون کامیون میرفت زیر بغلم!
اما تا حرفم را کامل میکردم و میگفتم که این کتاب را میخواهم به بیان طنز بنویسم، خیلیها لب میگزیدند و به فکر فرو میرفتند. اول میگفتند: “جدی؟” بعد میگفتند: “آخه یه جوریه! می دونی…” و با گفتن این جمله تیر خلاص را می زدند که: “خب، چرا جدیشو نمی نویسی؟”.
این جا بود که هندوانهها میافتادند و فَوقع ما وقع!
حقیقت طنز نویسی درمورد یک واقعه مذهبی
اما حقیقت این است که راست میگفتند! طنز نوشتن درمورد یک واقعه مذهبی عظیم -آن هم پیادهروی اربعین- واقعاً یک جوری است! خیلی سخت است سفری شبیه به این را به طنز بکشی درحالی که مواظبی به وادی تمسخر و هتک حرمتها نیفتی.
اما من همیشه برایم جای تأمل بود که چه احادیث و روایات قشنگی درمورد شادی و شوخی داریم در اسلام! یکی اش همین حدیث زیبا از امام صادق(ع) که: «اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ و َالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ»؛ یعنی مؤمن، شوخ و شنگ است و منافق، اخمو و عصبانی!
من خواستم همین را به تصویر بکشم. خواستم مدلی از یک زندگی پویای شادِ دارای معرفت را نشان بدهم. شادی که ناشی از شعور و فهم است، و شادی که برخاسته از توجه و بیداری است، در برابر شادیِ شکل گرفته از مستی و بی خبری، خواب و غفلت… .
هرکسی اردوی جنوب رفته باشد، میفهمد من چه میگویم. هرکسی در هیئتها سینه زده باشد، میفهمد من چه میگویم. هرکسی در بینالحرمین نفس کشیده باشد، میفهمد افسرده کسی است که حسین(ع) را ندارد؛ اشک برای حسین(ع)، نه افسردگی، که حیات روح است. اصلاً اشک برای امام حسین(ع) عزیزمان، خودش یک بسته داروی ضدافسردگی است…
جای اولی که اشکم درآمد، آن جایی بود که باید منِ دانشجوی بی کار، دو میلیون تومان پول نقد جور می کردم و به عنوان وثیقه میگذاشتم در حساب محترم نظام وظیفه تا به من گذرنامه و مجوز خروج از کشور بدهند.
با خواندن کتاب میخندید
پیاده روی اربعین هم از همین جنسهاست. ترش و شیرین است، سخت و نرم است اما زشت و زیبا نه! همه چیزش زیباست. «ما رأیت الا جمیلاً»! زشت ندارد. گریههایش زیباست، خنده هایش زیباست، همه چیزش زیباست. ما رأیت الا جمیلا!
او یافت مرا ، روایت من است از پیاده روی اربعین سال۱۳۹۴ با همراهی گروهی از فعالان فرهنگی کشور. اما به اضافه کمی مزاح و طنز که شاید هرکسی با خواندن این کتاب بخندد، اما من رسماً در جریان این کار اشکم درآمد.
جای اولی که اشکم درآمد، آن جایی بود که باید منِ دانشجوی بیکار، دو میلیون تومان پول نقد جور میکردم و به عنوان وثیقه میگذاشتم در حساب محترم نظام وظیفه تا به من گذرنامه و مجوز خروج از کشور بدهند.
راستی! یعنی ممکن است کسی که قرار است از مملکت فرار کند، به خاطر این دو میلیونی که گذاشته در حساب نظام وظیفه، منصرف شود و برگردد؟ اصلاً بهتر نیست یک همچین آدمی کلاً برود و برنگردد؟ نه خداییش بهتر نیست؟
جای دومی که اشکم درآمد
البته اتفاقات مختلفی در طول این مسیر، از رفتن به کربلا تا برگشتن و چاپ این کتاب از من گریه گرفتند! اما اگر از من بپرسند کدام یک بیشتر اشکت را درآورد، خواهم گفت “وثیقه!” چون تازه ماجرای من سر این وثیقه، بعد از برگشتنم به ایران بالا گرفت. همان جایی که تازه فهمیدم نظام محترم وظیفه، قرار نیست یکی-دوساعته یا حتی یکی-دوروزه پول بهرام و صادق را (که از آنها قرض کرده بودم) پس بدهد. حالا کی جواب این دو نفر را میداد؟ من بهشان قول داده بودم محض برگشتن، پول شان را بدهم!
چاره ای نبود جز ادا کردن قرض دوستان به وسیله قرض کردن از دوستان دیگر! از طرفی، خدا بیامرزد پدر کسی را که «کارت به کارت» را اختراع کرد! اما من در مدت ۸-۹ روزی که قرار بود ۲ میلیون تومان به حسابم برگردد، حداقل ۳۰-۴۰ هزار تومن بابت کارمزد کارت به کارت کردن پول به این و آن، خرج کردم! و اینجا بود که تازه فهمیدم، آن وقتی که با خوشحالی، یکی یکی فرمها را پر میکردم و امضا میکردم (اگر نمیکردم چه راهی داشتم؟) خودم اجازه شرعی و حقوقی و اخلاقی (واقعاً؟) دادهام که با پول من در نظام بانکی فعالیت بشود و (سودش برود در جیب… بگذریم)… و میگذریم.
الان شما منتظرید من جای دومی که اشکم درآمد را هم برایتان شرح بدهم؟ همان یکی بس نبود؟ اینقدر بیرحم هستید؟
اما مواظب باشید که همه جای این کتاب، طنز نیست، شاید گاهی هم لازم بوده چیزی گفته شود تا بگریاند. البته شاید… شما باز هم اعتماد نکنید. حتی ممکن است وسط گریهها ناگهان چیزی بخوانید که به خنده بیفتید و برعکس! من چیزی به گردن نمیگیرم، از الآن گفته باشم!