بهترین هدیه تولد

بهترین کادوی تولدت همین است که به اندازه‌ی سرِ سوزن هم که شده به اهل‌بیت امام حسین(ع)شبیه شوی، هرچند مقیاسش کم باشد و کوچک، در حد پاهایی تاول‌زده.

روایت اولین دیدار

من همان دختری‌ام که آرزویش سفر به دیار عشق بود و اولین ذکرِ بعد از سجود آخرش، توسل به قمربنی‌هاشم(ع).
من، یک عاشقِ پاک‌باخته‌ام که سال‌ها، حسرت خانه‌ی دلم را محصور کرده بود.
همانی که پارسال با قلبی شکسته، خواسته‌اش را عاجزانه از کودک شش‌ماهه‌ی آقا طلب می‌کرد. تا این‌که فارغ شدن از درس و مدرسه، باعث شد امید در دلم جوانه بزند و جدی‌تر پیگیرِ رسیدن به آرزویم شوم. خوابی که پدرم دید باعث مصمم‌تر شدن او شد. تا واسطه‌ای شود از جانب حضرت حق که دخترش به تماشای استجابت دعایش بنشیند.

گرچه تا روز رفتن، درگیر حل مشکلات و موانع بودیم؛ اما وقتی نامت در لیست زائرین حسین(ع) ثبت شده باشد، هیچ‌چیز نمی‌تواند جلودارت شود. حتی انواع و اقسام بیماری‌ها.
شوق دیدار که باشد قوت می‌گیری. حتی اگر یک روز قبلش هم از بیمارستان آمده باشی، با کیسه‌های دارویت به جمع عاشقان حسینی می‌پیوندی.
وقتی اولین دیدار با تندیس مهربانی‌ها مصادف شود با اربعین و آن حال و هوا، قطعا صفایش بیشتر است.
چه لذتی دارد دیدنِ آن‌همه شورحسینی. آن‌همه همدلی و همکاری. آن‌همه صمیمیت بین افراد فارغ از قومیت و ملیت و زبان متفاوت. طعم عجیبی خلق می‌شود از درآمیخته شدنِ تلخیِ قهوه با حلاوت راه.

در همین رابطه بخوانید:

تلاش برای عرض تشکر و جبران محبت‌های بی‌دریغ خانواده‌های عراقی که بی‌منت خانه‌شان را در اختیار زوار قرار داده‌اند، آن هم با زبانی نصفه و نیمه و کلماتی ابتدایی جالب و هدف‌دار می‌شود.
اگر در شلوغیِ مسجد کوفه، پدر را گم کنی و ساعت‌ها به دنبالش بگردی، باز هم ذره‌ای ترس و غم به دلت راه نمی‌یابد. چون اطمینان داری که میزبان دستت را در دستان پدرت خواهدگذاشت.

بهترین هدیه تولد

خوشبختی یعنی روز تولدت قدم به قدم مسیر عشق را طی کنی تا به بین‌الحرمین برسی. بهترین کادوی تولدت همین است که به اندازه‌ی سرِ سوزن هم که شده به اهل‌بیت امام حسین(ع)شبیه شوی. هرچند مقیاسش کم باشد و کوچک. در حد پاهایی تاول زده.
موکب به موکب، عمود به عمود جلو می‌روی. هر قدمت را با درودی به محمد و آل محمد(ص) مزین می‌کنی. دنیا و تعلقاتش را به دست فراموشی می‌سپاری و با تمام وجود با خدای خود راز و نیاز کرده، همه را دعا می‌کنی.
اواخر روز سوم پیاده‌روی همان‌طور که فقط یک سلام تا حرم فاصله داری، قلبت از شادی و شعف لبریز شده و بی قراری می‌کند. اشک‌هایی که از سر ناباوری گونه‌هایم را نوازش می‌کند، نوید رسیدن به رویایم را می‌دهد.

سعادت بزرگی است که دقیقا در شب اربعین در حضور مولایت باشی. برخلاف حرف‌های دیگران مبنی بر این‌که در این شلوغی نمی‌توانی از نزدیک زیارت کنی؛ من با اطمینان خاطر جلو می‌روم و ضریح را می‌بوسم.
در آن هیاهو، گوشه‌ای می‌نشینم و دستان گدایی‌ام را بالا می‌برم. با این‌که در جمع حضور دارم، اما خود برای خودم خلوتی عاشقانه می‌سازم. فردای آن شب، راهیِ ایران می شویم. گرچه اولین دیدار بسی کوتاه بود اما لذتش ماندگار بود و طولانی، یک لذت شیرین که تا عمر دارم با من باقی خواهد ماند.
لحظه‌ی وداع سخت است و دلگیر. ولی امید دیدار مجدد، برگشت را قابل تحمل می‌کند.
از میزبان مهربانم اربعین بعد را طلب کردم اما هم‌اکنون حسرتش بر دلِ عاشقم مانده است.
به امید ریشه‌کن شدن عامل جدایی‌مان «کرونا» و باز شدن طریقِ دلدادگی…

روایت اولین اربعین: عاطفه تقی‌زاده
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا