بعد تو ضربالمثل شد دختران باباییاند!
اصلاً دختر یک چیز دیگر است!
دختر که داشته باشی، باید هر وقت میرسی خانه لبخند بزنی…
دختر که داشته باشی، باید بابای مهربانی باشی.
دختر که داشته باشی، باید هر وقت دلش خواست، بغلش کنی، فرقی نمیکند چند سالش باشد؛ اگر سه ساله باشد که دیگر نگو…
دختر که داشته باشی، باید همیشه سایهات بالای سرش باشد… دختر است دیگر، بدون بابا دق میکند.
میگویند: «دخترها باباییاند!»
بله، این قدر باباییاند که بابا ها را هم دختری میکنند! اصلاً میشوند نفَس بابا…
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
دختر که داشته باشی، نباید بروی سفر، یا اگر میروی باید زود برگردی، خیلی زود…
آخر دخترها حساساند، باید زود زود بابا را ببینند… حالا حساب کن که بابا نباشد.
نه نه، اصلاً در موردش فکر هم نکن! مگر میشود دختر بدون بابا زنده بماند؟! دختر اگر بابایش را نداشته باشد که دق میکند…
شاید به روی خودش نیاورد ولی اگر بابایش نباشد پژمرده میشود… یک گوشه مینشیند و با کسی حرف نمیزند. با انگشتانش بازی میکند، خاکها را کنار میزند، ولی با کسی حرف نمیزند. حالا شاید اگر عمهاش کنارش باشد، چند وقت یکبار بپرسد: «عمه بابایم کجاست؟!»
تاول دستامو نگاه کن/ سوخته موهام، شونه نمیشه
دختر که داشته باشی، اصلاً دلت نمیخواهد سختی بکشد. اگر خاری به پایش برود که دیوانهات میکند. دخترت درد بکشد و تو زنده باشی؟!
تاول؟! یعنی پای دختری تاول بزند و بابایش نمیرد؟ مگر میشود؟! اصلاً اگر دختری زمین بخورد، بابا زمین و زمان را به هم میزند… پدر است دیگر، تاب دیدن درد کشیدن دخترش را ندارد.
در همین رابطه بخوانید:
حالا اگر دختر از جایی بلند به زمین بیفتد که دیگر کار پدر تمام است. از حرکت میایستد، همه را هم نگه میدارد.
حتی اگر شده «زجر» هم برود، اشکالی ندارد، برود. فقط باید دخترش را بیاورد.
حالا اگر سیلی هم بزند، حتی اگر گوشوارهاش هم… اشکالی ندارد، فقط دختر نباید تنها توی بیابان بماند.
دختر است دیگر، میترسد…
اگر بهانه بابایش را بگیرد، چه؟! حتی اگر زجر هم برود، اشکالی ندارد، فقط برود که دختر را زودتر بیاورد؛ حتی بدون گوشواره…
چه سرگذشت غریبی گذشت از سر تو…
دختر که داشته باشی، نباید تنهایش بگذاری! اگر دلش برایت تنگ شد، باید بیایی و جواب دلتنگیاش را بدهی…
اگر پدر خوبی باشی که تاب دیدن اشکهای دخترت را نداری.
با «سر» میآیی…
وقتی هم که میآیی دلت نمیآید دیگر تنهایش بگذاری. حتماً با خودت میبریاش. به خصوص اگر دخترت التماس کند که تنهایش نگذاری…
وقتی که دارد روی موهایت دست میکشد و خاک و خاکستر را از محاسنت پاک میکند، اگر دیدی دستان کوچکش رمق ندارد، دیگر شرمندهاش میشوی و نمیتوانی تنهایش بگذاری.
به خصوص وقتی اشکهایش روی صورت «کبودش» بچکد. و تو زیر چشمی ببینی که فقط صورتش نیست که کبود شده… همه بدنش را…