تو فقط بیا
همه چیز از آن ایام شروع شد؛ دهه اول محرم. تکههایی از مستند «الا یا اهل العالم» را توی تلویزیون دیدیم و دلمان رفت. همیشه با خودم فکر میکردم زیارت کربلا ایام محرم و توی آن شلوغی خیلی به آدم نمیچسبد. اما همین جمعیت و شلوغی اربعین هوش از سرمان برد. انگار تمام این سالها از اتفاق بزرگی بیخبر مانده باشی و الان حسرتش را بخوری. سریع به یکی از آشنایان که از بچه های دانشگاه هنر بود پیامک زدم تا ببینم چطور میشود ثبت نام کرد؛ جواب این بود: « تنها کسانی که دانشجو و از اعضای هیات هستند می توانند ثبت نام کنند، قرعه کشی می شه، خودمم سه ساله توفیق نداشتم»
یکی دو جای دیگر هم پیادهروی اربعین را پرس و جو کردیم اما به نتیجه نرسیدیم. همین کافی بود که منصرف شویم! آتشمان زود سرد شد و از آن حال و هوا درآمدیم.
روزها گذشت البته نه با روزمرگی، به برکت ایام محرم، با حسین(ع) گذشت. تا این که دهه دوم شنیدیم آقای پناهیان 5شب مسجد محلمان سخنرانی دارد، ما هم که دلتنگ از بیحسین بودن. شب آخر به همسرم گفتم به حاج آقا بگو میای توی تلویزیون دل ما رو میبری پیاده کربلا، چه کنیم حالا؟
حاج آقا گفتند یه سایتی هست؛ سایت عهد آدینه ثبتنام میکنه ببینید جا هست؟
جا بود اما وقتی برای دودوتای زندگی و کار و بارمان نبود حتی برای تمدید گذرنامههای مان! سریع واریز پول و ثبت نام. چقدر راحت! چقدر عجیب! ما که نوکرهای خوبی برای آقا نبودیم اما ارباب، ارباب خوبی است. استحقاقش را نداشتیم اما او بزرگوارتر از تمام معادلات زمینی ماست. او قدیم الاحسان است. خدایا! او استاد شگفت زده کردن من است درست مثل دفعات پیش. گفت بیا. نیاز به آمادگی نیست. تو میهمان منی، لازم نیست مهیا شوی. اگر من میزبان توام، پس به من بسپار همه چیز را. تو فقط بیا، بیا، بیا…