آخرین سفر اربعین شهید نوروزی

خاطره خواندنی از آخرین پیاده‌روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!

توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی

خاطره خواندنی از آخرین پیاده‌روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!

خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده‌اش

شهید مهدی نوروزی معروف به شیر سامرا که مجاهدت‌های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چندماهه‌شان به شهادت رسیدند. این خاطره همسر شهید از این سفر به‌یادماندنی است:

در همین رابطه بخوانید:

آن سفر کربلا از همان ثانیه اول‌اش خاطره بود. سال اول ازدواج‌مان که پیاده‌ به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچه‌مان را به پیاده‌روی اربعین ببریم.
خیلی‌ها مستقیم به خودم می‌گفتند می‌دانیم مهدی برنمی‌گردد. می‌دیدند من هم بی‌قراری می‌کنم بدتر می‌کردند و می‌گفتند شهید می‌شود. بالاخره سرش را به باد می‌دهد و حتی عده‌ای به من طعنه می‌زدند که چگونه دلش آمده است زن و بچه شیرخواره‌اش را رها کند و برود.
با شنیدن این حرف‌ها و طعنه‌ها دلم می‌گرفت و زیر آسمان می‌رفتم و با خدای خودم نجوا می‌کردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر اربعین می‌برد.

سفر پرخاطره

سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به زیارت اربعین ببرند. از همان ثانیه‌های اول سفر سعی می‌کردند خودشان را وقف ما کنند و مشکلی برای‌مان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکرده‌اید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط این‌جوری است و اذیت می‌شوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را وقف شما هستم و می‌خواهم بهترین سفرتان باشد.»

شب‌ها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می‌رفتیم، در راه می‌گفتند هر سری که زیارت می‌آمدم و می‌دیدم شما نیستید، احساس می‌کردم آقا جواب سلامم را نمی‌دهد و می‌گوید بدون زن و بچه‌ات آمده‌ای، برگرد زن و بچه‌ات را بیاور. حالا خیالم راحت شد که شما را زیارت اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرف‌ها می‌زد.

آقامهدی خیلی ناراحت می‌شدند که با ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند خانواده‌تان دارند در فراق شما بی‌قراری می‌کنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و احساساتی بود. به من می‌گفت وقتی اطرافیان زنگ می‌زنند که خانمت بی‌قراری می‌کند، به هم می‌ریزم. شما باید مقاوم باشید. اگر می‌خواهید اشکی بریزید یا بی‌قراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند. بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.

روز آخر

روز آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر بهترین سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به وصیت کردند.
خداحافظی عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد. در آن لحظات مدام به خودم می‌گفتم آخرین باری است که ایشان را می‌بینم. ولی به خودم نهیب می‌زدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم می‌گذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم. ولی باز هم به خودم می‌گفتم این شیطان است و دارد تلاش می‌کند بی‌قراری کنید و آقامهدی از دستت ناراحت می‌شود. چون وقتی بی‌قراری ما را می‌دید بسیار ناراحت می‌شد.

آن‌جا آخرین خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمی‌داشتند. از این طرف عده‌ای به من می‌گفتند چگونه دلش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
آقامهدی دنبال این بود که به نفس خودش غلبه کند. علی‌رغم علاقه شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آن‌چه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.

سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید می‌شدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینم‌تان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچه‌های جنگ است پرسیدم چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیت‌های شهادت زیادی برای‌ام پیش می‌آمد، اما تصویر دختر بزرگ‌ام و شیرین‌کاری‌هایش جلوی نظرم می‌آمد و نمی‌توانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « حساسیت و علاقه‌ای که نسبت به شما دارم باعث شده است شهید نشوم.»
سری آخر در کربلا این علقه را هم زمین گذاشت و از مولای‌اش خواست که دل بکند .

ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin

روایت همسر شهید نوروزی
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا