خدمت مخلصانه
خیلی خسته بودیم. به پیشنهاد یکی از دوستان رفتیم به موکب مشتومال! یک موکب نسبتا بزرگ با امکانات خوب ماساژ. هم دستگاه داشتند و هم جوانانی با جان و دل با دستان نازنینشان خستگی را از تن زوار حضرت میزدودند.
روی یکی از تشکها دراز کشیدم و پسر جوانی که حدودا بیست سال یا کمتر داشت، ماساژ را شروع کرد. کاملا مخلصانه کارش را انجام میداد و لبخند میزد. پرسید که از کجا آمدهام.
جورابهایم پاره شده بودند و منتظر فرصت بودم که بدوزمشان. در کولهام جوراب اضافی داشتم ولی هنوز زود بود از آنها استفاده کنم.
وقتی به پاهایم رسید و دید جورابها پاره شده اند، به دوستش گفت برایم جوراب بیاورد. ولی او که سرش شلوغ بود، توجهی نکرد. من هم به عربی دست و پا شکسته سعی کردم او را توجیه کنم که جوراب دارم و احتمال دادم که او هم متوجه و منصرف شده است.
در همین رابطه بخوانید:
بعد از مشت و مال، با دوستان از دستگاههای داخل موکب هم استفاده کردیم. در حال خروج بودیم که سر و کلهی همان پسر پیدا شد. به من اشاره کرد بنشینم و پاهایم را دراز کنم. یک دستمال و جوراب نو هم در دست داشت. چاره ای نبود؛ دراز کشیدم. خواستم جورابهایم را در بیاورم که اجازه نداد و پاهایم را روی رانش گذاشت. خیلی مشتاقانه و بیریا جورابهای کثیف و خاک خورده را از پاهایم در آورد. با دستمال، پاهای غبار آلودم را تمیز کرد. پاهایی که حتی خودم با چندش به آنها دست میزدم.
هدیه امام رضا(علیه السلام)
جورابهای نو را هم به پایم کرد و با لبخند و بی هیچ حرف اضافه رفت. خیلی شوکه شده بودم. آنقدر سریع رفت که وقت نکردم جورابهای قبلی را از او بگیرم که بدوزم.
دو هدیهی شکیل از ایران با خودم برده بودم؛ عطرهایی که از حرم امام رضا(علیه السلام) خریده بودم و عطر حرم بودند و بسیار خوشبو. در بستهبندی زیبایی قرار داشتند. آنها را برای خودم خرید بودم؛ با تمنا خود را متقاعد کرده بودم که هدیه دهمشان.
بیدرنگ به سمت موکب محل استراحت که اندکی هم دور بود رفتم و هدیه را به همراه پوستر ضریح امام رضا(علیه السلام) برداشتم و برگشتم. هدیه را به پسر دادیم. مهرش عجیب بر دلم نشست… میخواستم زار زار گریه کنم! من که کسی نبودم؛ ولی امام حسین(علیه السلام) به بهترین شکل از میهمانش پذیرایی میکرد. ببینید امام حسین چگونه قلب آن جوانان را فتح کرده بود که از خود گذشته بودند. به زوار خدمت مخلصانه میکردند؛ بوی بد و کثیفی برایشان اهمیتی نداشت. آنها از عشق حضرت سرمست بودند.