به عشق علمدار…
قدم دوازدهم…
هنوز اذان صبح را نگفتهاند. صدای خودِ خودِ خدا از آسمان به دل دختر میرسد. طوفانی در دل؛ بیروضه بینوحه دختر میبارد.
قلب آتش آرامتر ازقلب دریاها میزند، به لطافت گل با لبها و دستهای زوار حسین عشق بازی میکند. این همان آتشی است که ابراهیم را در آغوش کشید. این گلستان حسین است که ابراهیم را مینوازد.
در همین رابطه بخوانید:
خیسی این خاکهای بیابان از باران نیست. خیسی این خاک را عقل لمس نمیکند، نمیبیند. این خاکها خشکاند اما خیساند! از بس در حسرت اینکه زوار حسین با پایشان آنها را ببوسند، اشک ریختند و ضجه زدند و التماس کردند…
و الان همچون ابر، اشک میریزند از خوشحالی و مسروری و عاشقی. چه عشق بازی ست؟! خاک معشوق است یا زوار حسین؟ که سخت هم را میبوسند.
سجادههای پرنده یکی قرمز، یکی قهوهای، یکی زرد آبی، سبز، یشمی… آماده بر روی زمین نشستهاند. اللهاکبر اذان که به آفاق برسد و ملکوتی شود، زوار حسین را سوار میکنند و به معراج می برند.
قسم به حسین، ای دود اگر پاک نکنی آلودگیهایی را که به چشم دیدهام، چشمانم را بسوزان و پاک کن و آینه.
قدم سیزدهم…
شاگرد اول مدرسه، دختر بچهای است که کیف مدرسهاش را، کولهبار سفر کربلایش کرده و روی زمین میکشد. معلم انسانیت در کربلا آماده برای در آغوش کشیدن اوست. و انتظار رو به پایان است و وصل نزدیک… و هماینک پرواز شروع شد! سجادهها یکرنگ، طلایی شدهاند…
_ چرا این صف نماز را اینجور بسته اند؟! پا روی شانه، پا روی شانه، پا روی شانه…. رسیدند. رسیدند!
نربام آسمان برافراشته شد. ستارهچینی شروع شد. دستهایم را به گسترهی زمین باز کردهام. برایم ستاره میریزند. سبد سبد ستاره، سبد سبد نور، برق، روشنی….
قدم بیست و یکم…
اینجا عمود ۱۴۰۰، گلدستهها، گلدستهها… دستهها… دستهای برافراشتهی علمدار ، ابالفضل(علیهالسلام). در آغوش ابالفضل. والشمس، گنبد، خورشید میان گلدستهها… دستهای ابالفضل خورشید را در آغوش کشیده. خورشید میخندد!
گنبد، گلدسته… السلام علیک یا «حضرت ماه». الحمدلله رب العالمین، لزیارة ابالفضل العباس. مدحی که در شارع العباس شنیده میشود: «منم باید برم، آره برم سرم بره…»
یک لیوان آب به وسعت دریا را نای من بلعید! از دست ابالفضل. یک دریا نور را قورت دادم… بلعیدم…
پرچمهای مجازی، دیگر با شما کاری نیست. بروید کنار. علمدار اینجا ایستاده است. به چه جرأتی هنوز بلندید؟ مگر چشمانتان کور است؟! آری تنها چشمان حسین، علمدار را میبیند.
پرچمها فرو افتید… پرچمها سجده کنید. به پای علمدار عشق، وفا، فنا. اینجا سجدهگاه پرچمهای دنیاست.
پرچمها ببخشید، با شما به تندی حرف زدم! چه کنم، عاشق ابالفضلم… اما نه! اگر عاشقم پس چرا هنوز چشمانم پرچمها را میبینند؟ چشمان من، فقط عباس را نظاره کنید. محظوظ شوید. مسرور شوید. مفتخر به دیدار عباس، سقای بهشت. سقایی که از علی، از ساقی کوثر، حیات گرفته است.