«مبینا افراخته»، دختر دانشجوی جوانی که در سال ۱۴۰۲ برای نخستین بار پیادهروی اربعین را تجربه کرد. اگرچه در کودکی به همراه خانواده به کربلا رفته بود، اما در این سفر متفاوت، اولین بار بود که او با کاروان دانشگاه به زیارت اربعین رفت و با سختیها و لذتهای این مسیر معنوی از نزدیک آشنا شد.
در ابتدا، اصلاً قصد نداشتم به این سفر بروم. به خودم اعتماد نداشتم و فکر میکردم که توانایی انجام چنین سفری را ندارم. سفر اربعین با تمام شیرینیها و لذتهایی که دارد، بسیار سخت و دشوار است. اما نمیدانم چه چیزی در این سفر نهفته است که با وجود تمام سختیها، به نوعی اعتیادآور است.
ماجرای رفتن من هم اینگونه بود که در ابتدا تصمیمی برای رفتن نداشتم و حتی زمانی که دوستانم در دانشگاه برای کاروان ثبتنام کردند، من به دلیل ترس و نگرانی از سختیهای سفر، از ثبتنام خودداری کردم. آنقدر تعلل کردم تا ظرفیت کاروان پیادهروی اربعین دانشگاه پر شد و دیگر امکان ثبتنام وجود نداشت. به همین دلیل، کاملاً از رفتن منصرف شدم.
اما تقریباً ۱۰ روز مانده به حرکت، ظرفیت کاروان دانشگاه دوباره بهطور محدود باز شد. دوستانم دوباره به من پیشنهاد دادند که همراه آنها بروم، ولی من نه آمادگی سفر داشتم، نه پاسپورت. پاسپورتم از سال ۹۶ منقضی شده بود و برای گذرنامه زیارتی هم اقدام نکرده بودم. با این حال، ناگهان تصمیم گرفتم و بدون هیچ آمادگی، برای ثبتنام اقدام کردم. هزینه را پرداخت کردم و همه چیز را به امام حسین (ع) سپردم.
با اینکه زمان کمی تا اربعین باقی مانده بود و ازدحام بسیار زیادی وجود داشت، هیچ امیدی نداشتم که پاسپورتم به موقع آماده شود. اما با توکل به امام حسین (ع)، برای گذرنامه زیارتی اقدام کردم. اداره گذرنامه بسیار شلوغ بود و من تنها یک هفته وقت داشتم تا اگر گذرنامه به دستم نمیرسید، نتوانم به این سفر بروم.
در نهایت، گذرنامه زیارتی من هم تا دو روز مانده به حرکت به دستم نرسید. روز چهارشنبهای که قرار بود حرکت کنیم، هنوز گذرنامه نداشتم و بهشدت مضطرب بودم. در این مدت، نذر کردم و برای بچههای کوچک، هدایایی خریدم. با این حال، باز هم گذرنامهام به دستم نرسید.
در آخرین لحظات، یکی از دوستانم به من اطلاع داد که میتوانم با پاسپورت قدیمی که هنوز سوراخ نشده، از طریق برچسبهایی که در میدان آزادی یا اداره گذرنامه اصلی در ستارخان صادر میشود، به سفر بروم. صبح زود به میدان آزادی رفتم، اما صفها بسیار طولانی بود و ناامید شدم. سپس به اداره گذرنامه اصلی در ستارخان رفتم و در عرض ۵ دقیقه، برچسب لازم را دریافت کردم و توانستم به این سفر بروم.
یادم میآید که وقتی آن برچسب را روی پاسپورتم زدند و اجازه سفر را گرفتم، حال من بسیار خوب بود. باورکردنی نیست، اما از لحظهای که از اداره گذرنامه بیرون آمدم تا زمانی که به خانه رسیدم، احساس میکردم که در حال پرواز هستم. این حس، واقعاً وصفناپذیر بود.
یکی از مراحل مهم این سفر، روبهرو شدن با سختیهاست. من میدانستم که این سفر (پیادهروی اربعین) آسان نیست و با سایر سفرها تفاوتهای بسیاری دارد، چه از لحاظ نظافت، چه بهداشت، چه آب و هوا و گرما. این موضوعات را بهخوبی درک کرده بودم.
به یاد دارم که سال گذشته در کاروان، من نیز جزو کسانی بودم که برای اولین بار این سفر (پیادهروی اربعین) را تجربه میکردند. افرادی مثل من، معمولاً نگرانیها و ترسهای بسیاری دارند و حتی ممکن است با مسئولان کاروان هم مشورت کنند، اما واقعاً نمیتوان این تجربه را قبل از ورود به آن، بهدرستی لمس کرد.
این سفر، چیزی نبود که برای من ضروری باشد، اما با این حال، تصمیم به رفتن گرفتم. معمولاً در جلسات توجیهی قبل از سفر، این مسائل را توضیح میدهند و توصیه میکنند که اگر بار اولتان است، حتماً از کسانی که قبلاً این سفر را تجربه کردهاند، پرسوجو کنید. علاوه بر این، لازم است که قبل از سفر به همه این موارد فکر کنید. به عنوان مثال، باید بدانید که شما قرار است کولهپشتی خود را حمل کنید و کیلومترها در هوای گرم و طاقتفرسا پیادهروی کنید.
به خاطر دارم که سال گذشته در جلسه توجیهی، به ما گفتند که برخی افراد، مثلاً سشوار یا اتو با خود برده بودند، که این اصلاً مناسب این سفر نیست. شما باید به این فکر کنید که قرار است خودتان همه چیز را حمل کنید و همچنین به بحث امنیت و حفاظت از وسایلتان هم توجه داشته باشید.
زیرا در مسیر اربعین، ممکن است شما در هر مکانی بخوابید؛ ممکن است آن مکان تمیز یا کثیف باشد، زمین سفت یا نرم باشد و فضا تنگ و کوچک باشد. بنابراین، لازم است که قبل از سفر، همه این مسائل را در نظر بگیرید و وسایلتان را با دقت انتخاب کنید.
احساس من در این سفر بسیار خاص بود. یادم میآید که تقریباً ۴۰۰ و خردهای کیلومتر از مسیر را با اتوبوس طی کردیم و سپس پیادهروی اربعین آغاز شد. این تجربه، واقعاً قابل توصیف نیست. حتی وقتی الان به آن فکر میکنم، قلبم به تپش میافتد. باید این مسیر را طی کنی تا به درک واقعی آن برسی. شاید وقتی از دور یا از طریق تلویزیون به آن نگاه کنی، این حس را درک نکنی، اما وقتی در آن مسیر قرار میگیری و شروع به قدم برداشتن میکنی، حال و هوای مردم، موکبها، جاده و زمین خاکی را حس میکنی و همه چیز برایت تغییر میکند.
بیشترین چیزی که در مسیر مرا شگفتزده کرد، حال و هوای موکبها بود، به ویژه موکبهای عراقی. آنها با داشتن کمترین امکانات، مانند چند بطری آب معدنی یا چند کیک و بیسکویت، به زائران خدمت میکردند. آنها شبانهروز، بدون وقفه، به زائران خدمت میدادند. این کار آنها واقعاً تحسینبرانگیز بود.
در طول سفر، باید اعتراف کنم که چند بار به دلیل سختیها، از آمدن پشیمان شدم. واقعاً این سفر دشوار است. مخصوصاً زمانی که نزدیک کربلا شدیم و من در مسیر به شدت بیمار شدم. در آن گرما و شرایط سخت، پیادهروی اربعین برایم طاقتفرسا بود. به قدری خسته و بیمار بودم که واقعاً پشیمان شدم و با خودم میگفتم که نباید میآمدم.
وقتی به کربلا رسیدم، با خودم گفتم که این سفر چقدر سخت است و حتی احساس کردم که اشتباه کردهام که به اینجا آمدهام. اما وقتی گنبد حرم امام حسین(ع) را دیدم، همه سختیها فراموش شد. انگار که همه چیز را کنار گذاشتم.
من بهدلیل شرایط بیماری و مصرف زیاد دارو و قرصهای خوابآور، توانایی حرکت نداشتم و به نوعی بیهوش شده بودم. به خاطر این شرایط و همچنین محدود بودن زمانمان، فقط دو روز در کربلا بودیم و من تنها یک بار توانستم به حرم بروم و زیارت کنم.
به دلیل ازدحام جمعیت و شلوغی، حرم حضرت عباس(ع) بسته بود و فقط حرم امام حسین(ع) باز بود. با وجود این، انگار قلبم از سال گذشته تا حالا در کربلا جا مانده است. این حس به گونهای نیست که با گذشت زمان کمرنگ شود؛ حتی تا یک یا دو ماه پس از بازگشت از سفر، احساس میکردم که هنوز در کربلا و در مسیر پیادهروی هستم و لحظهای که حرم امام حسین(ع) را دیدم، در ذهنم حک شده است.
یکی از مهمترین تفاوتهای سفر دانشجویی یا به طور کلی سفر با کاروان این است که برای کسانی که اولین بار به این سفر میروند، بهتر است با کاروان همراه شوند. وقتی با کاروان سفر میکنید، مسئولانی وجود دارند که در قبال هزینهای که پرداخت کردهاید، وظیفه دارند نیازهای شما را برآورده کنند.
برای مثال، درگیر این نبودهایم که کجا بخوابیم، چه در نجف، چه در کربلا و چه در مسیر. این مسائل برعهده مسئولان کاروان بود. از نظر مراقبت نیز، بهخصوص برای خانمها، کاروان بهخوبی عمل میکرد. ما که همگی خانم و اغلب دختران جوان بودیم، تحت مراقبت بودیم.
گروههای دختران به چند دسته تقسیم شده بودند و هر دسته توسط دو آقا همراهی میشد، یکی در جلو و دیگری در عقب گروه. در نجف و کربلا نیز وقتی برای زیارت میرفتیم، اجازه نداشتیم بهتنهایی برویم؛ باید به صورت گروهی و با همراهی حداقل یک یا دو آقا میرفتیم.
این نوع سفر با کاروان برای کسانی که مستقل سفر میکنند، بسیار متفاوت است. وقتی تنها سفر میکنی، دغدغههای زیادی داری؛ از جمله اینکه امشب کجا بخوابیم یا کجا بمانیم، که این مسائل به خصوص برای خانمها میتواند مشکلساز باشد. اما در سفر دانشجویی و همراه با کاروان، این نگرانیها وجود نداشت و تنها دغدغه ما خستگی مسیر بود.
در نهایت این سفر معنوی برای من چیزی فراتر از یک خاطره شد؛ مسیری بود که بخشی از قلبم را برای همیشه در کربلا به جا گذاشتم. با وجود تمام سختیها و چالشها، از این پیادهروی با احساسی ژرفتر و ایمانی استوارتر بازگشتم؛ احساسی که همچنان با من است و هر لحظه مرا به آن لحظات بازمیگرداند. این سفر (پیادهروی اربعین) نه تنها زیارتی به سوی حرم امام حسین(ع)، بلکه سفری به عمق باورها و اعتقاداتم بود که تا همیشه در گوشهای از قلب و ذهنم جاودان خواهد ماند.