خاطره شنیدنی از حال و هوای خاص مادر شهید خلیلی در پیادهروی اربعین
سال دومی که پیادهروی اربعین رفتم از قضا مادر شهید بزرگوار علی خلیلی در کاروان ما بود. من هم از حضورشان خوشحال بودم و سعی میکردم تنهایشان نگذارم. چون بعد از شهادت پسرشان بسیار شکسته و افسرده شده بودند. سال اولی بود که به اربعین آمده بود.
رسیدیم نجف. در هتل مستقر شدیم. ایشان ساعتی داشتند که مدام نگاهش میکردند و کارهایشان را تنظیم میکردند. یک روز آمدند گفتند ساعت از دستم افتاده و گم شده. بعد در فکر رفت که شاید اباعبدالله نمیخواستند خیلی در بند وقت باشم. پس اشکالی ندارد خودم رو به برنامه و نظم اباعبدالله میسپارم.
در همین رابطه بخوانید:
روزی که میخواستیم پیادهروی را شروع کنیم ایشان گفتند من دوست دارم با شما همراه بشوم. من هم که از خدایم بود خدمت کنم به زائر حسین که مادر شهید هم هست! سال قبل خود شهید در مسیر پیادهروی بودند و گویا به علت چسبندگی روده نتوانسته بودند هیچ چیز به جز آب و نان بخورند که همانجا حالشان بد میشود.
در طول مسیر مادر شهید هیچ چیز نمیخوردند! پرسیدم چرا نمیخورید؟ گفتند که میدانم پسرم در این مسیر هیچچیز نخورده. پس من هم نمیخورم.
در طول مسیر هیچچیز به جز نان و آب نصیب ما نمیشد.
بعضیجاها ظرفهای آب فراوان روی زمین ریخته بود. اما هرچه میگشتیم آب پیدا نمیکردیم. خیلی تعجببرانگیز بود. مدام یا گرسنه بودیم یا تشنه.
بعدا متوجه شدم مادر شهید از خدا خواسته بود سفرش را مثل سفر پارسال پسرش قرار بدهد تا هرچه پسرش کشیده مادرش هم بکشد.
به یاد زینب(سلاماللّهعلیها)
مادر شهید وابستگی شدیدی به فرزندش داشت. درطول مسیر که میرفتیم مچ پای بنده آسیب دید. طوری که نمیتوانستم قدم از قدم بردارم. مجبور شدیم از مادر شهید جدا بشویم و ایشان را به کس دیگری سپردیم.
من و پسر سهسالهام در یک موکب نشستیم تا پای من بهتر شود. همزمان پسرم مریض شد.
مدام با پایی که نمیتوانستم قدم از قدم بردارم باید پسرم را میبردم دستشویی. چندبار که بردم و اوردم گرفت خوابید.
در آن موکب یاد خانوم زینب افتادم. من که دارم آرام آرام راه را میروم. همه هم دارند از من پذیرایی میکنند. یک بچه هم بیشتر ندارم. همسرم هم قرار بود بیاید دنبالم. مرا ببرد موکب مقرر شب. پس زینب چه کرد تنها، گرسنه، تشنه… باطفلان یتیم چهکار کرد؟ همه مسائلی که برای من پیش میآمد صدبرابر و هزاربرابر بیشترش برای خانم زینب پیش آمده بود.
صبح تا شب در یک موکب با یک بچه مریض نشستم تا شب همسرم بیاید دنبالمان. کل روز را در آن موکب اشک ریختم و باریدم برای زینب(س). خدایا زینب کجا و ما کجا، این صحنهها وقتی برگشتیم ایران صبر من را در زندگی بیشتر کرد.
همراهی دوباره
شب که رسیدیم به موکب مقرر، دوباره خانم خلیلی آمدند پیش ما. میگفتند شما کم حرفید پیش شما راحتترم. در این سفر پسرم سه سالش بود و مداحی میخواند. گویا جایی که من نبودم، پسرم یک مداحی خوانده بود که مادر شهید گریه کرده بود. وقتی برگشتم پرسیدم چه شده؟ چرا گریه میکنید؟ گفتند که داشتم به چیزی فکر میکردم؛ پسرت یک مداحی خواند، انگار جواب من را داد. برای من روضه خواند.
مادر شهید خیلی غصه پسرشان را میخوردند که پارسال در مسیر چه کشیده.
روز دوم پیادهروی داشتیم میرفتیم؛ ناگهان حال مادر شهید منقلب شد. نتوانست دیگر راه برود. نشست یکجا و هقهق گریه کرد. پرسیدم چه شد؟ گفتند که اینجا یک حالی بهم دست داد. میدانم پسرم اینجا حالش بد شده. قریب یک ساعت نشستند و گریه کردند.
هی پا میشدیم راه برویم؛ نمیتوانستند راه بروند. مینشستند و گریه میکردند.
و من در حال و هوای خودم با دیدن مادر شهید یاد زینب افتادم که چگونه بود که در برابر دیدگانش سر برادرش حسین، ابالفضل، علی اکبر، طفلان برادرانش، طفلان خودش، علی اصغر و… بریده شد و پرپر شد و مثل کوه ایستاد و گفت ما رایتُ الّا جَمیلا…
عظمت مصیبت را آن لحظه کمی درک کردم.
هدیه سفر
بعد از این سفر دیگر خیلی غصه دردها و مشکلاتی که داشتم را نمیخوردم. انگار یک چیزی در وجودم دمیده شده بود مثل صبر، سعه صدر که خودم در به دست آوردنش دخیل نبودم. انگار به من داده بودند.
البته این سفر برای همه اینطور است. یک چیزهایی بهشان داده میشود. فقط باید در وجودشان نگهشان دارند.
روز به روز که از سفرمان میگذشت، مادر شهید چهرهاش بازتر میشد و بالاخره ما لبخند را لبشان دیدیم! ایشان هم اقرار کردند این سفر آدم را از دنیا و تعلقاتش جدا میکند.
یک نکته دیگر خیلی جالب بود برایم که در مسیر خیلی به چشم میخورد. اینکه تقریبا در کل مسیر مدام پرچمها با اسامی مختلف روی سر ما و خانوم خلیلی کشیده میشد و ایشان دست به پرچم میکشیدند و به آن اسمی که روی پرچم نوشته بود متوسل میشدند. من هم این وسط بهرهمند میشدم. خودم هم متوسل میشدم.
آنقدر این قضیه تکرار شد، به نظرمان عادی نمیآمد.
اگر نظر منو بپرسید روح شهید در مسیر مادرش را همراهی میکرد به طرزهای مختلف…