فقط یک زیارت امین‌الله

روایت زینب سادات طباطبایی، مادری متولد 1370، از پیاده‌روی اربعین

اربعین سال 1397 چهار ماهه باردار بودم. صرف اینکه بروم زیارت برایم اقناع‌کننده نبود و دوست داشتم حتماً پیاده‌روی را بروم که اجری مضاعف نصیبم شود، ولی خانواده ممانعت داشتند و نگران بودند که مشکلی برایمان پیش بیاید. برای همین تصمیم گرفتم که یک رونق دیگری از یک زاویه دیگری به این سفر بدهم. تصمیم بر این شد که این سفر را خادمی برویم. حالا شاید سؤال پیش بیاید چجوری به‌صورت خادمی درحالی‌که باردار بودم؟ خب من نگفتم که باردار هستم، آنجا که رسیدیم و زمانی که فعالیت‌ها تقسیم می‌شد گفتم باردار هستم. توی خادمی فقط کارهای سنگین و یدی نیست، کارهایی که می‌توانستم انجام بدهم من‌باب تجربه می‌گویم نظم دادن به موکب و محل اسکان زائران و ثبت‌نام کردن بود. ما در موکب ایرانی‌ها بودیم که زمین آن پشت مقام امام صادق(ع) و مکانی شبه‌نظامی بود و یک سری رفت‌وآمدها باید کنترل می‌شد. من در قسمتی بودم که اسامی رفت‌وآمدها و ثبت‌نامی‌ها را می‌نوشتم.

در سال اول زندگی مشترکم بچه‌دار شدم و بچه‌هایم را نذر قیام امام زمان(عج) کردم. همیشه می‌گویم ۳۱۳ نفر یار امام زمان(عج) حتماً در مقام‌های بالاتر و سن‌های بیشتر هستند و ان‌شاءالله منِ گناهکار و بچه‌های کوچکم بتوانیم حداقل خادم این یاران امام زمان(عج) باشیم. خب کسی که قرار است در این جایگاه باشد، باید سختی بکشد، باید یک جاهایی برود یک جاهایی نرود، باید یک سری چیزها بشنود یک سری چیزها نشنود، یک سری کارها را انجام بدهد یک سری کارها را انجام ندهد. اگر من قرار است بخواهم که فرزندم در چنین مسیری قرار بردارد ولی خودم از پیاده‌روی اربعین، از گرما، از سرما، از آلودگی، از اذیت شدن و مسیر طولانی بترسم که خب یار امام زمان(عج) شدن خیلی بیشتر از این‌ها سختی دارد. من از الآن باید بتوانم این بچه‌ها را با این سختی‌ها آشنا کنم و خودم هم این تجربه را کسب کنم.

من در تمام سفرهایی که داشتم، مادرم، خواهرم و دیگر اقوام در این سفر بودند البته همراه ما نبودند ولی هم‌زمان پیش می‌آمد که همدیگر را ببینیم اما واقعاً این سفرها را روی توان خودم حساب کرده بودم. سال 1398 با پسرم (محمد مهزیار) که تقریباً ۷ ماهه بود و همراه مادر همسرم و دوستم به این سفر رفتیم. دوستم هم یک دختر داشتند که آن موقع تقریباً دو سال و هفت ماهه بود. سال‌های 1399 و 1400 به دلیل ویروس کرونا پیاده‌روی اربعین را نرفتیم. سال 1401 هم با دختر ۶ ماهه‌ام (مهدیا) و پسرم که سه سال و شش ماهه شده بود رفتیم، البته چند نفری از اقوام هم همراهمان بودند.

هرچند خانواده و اقوامم همراه ما بودند و می‌توانستم از کمک آن‌ها استفاده کنم، اما قرار گذاشته بودم که خودم زائر کوچولوها را برسانم، خودم و همسرم (آقا محمد). با تجربه‌ای که از سفرهای قبلی داشتم یک کوله کوچک جمع کردم. خب چالش بچه کوچک که علاوه بر اینکه باید سرگرم شود یک سری معضلات جدید هم ایجاد می‌شود، مثلاً پوشک کردن، شستن بچه در آن شرایط، گرمای هوا، غذاهایی که مناسب بچه است و…

من این چالش‌ها را چجوری مدیریت کردم؟ یک کوله‌پشتی کوچک برداشتم، یک دست لباس که تنمان بود یک دست لباس دیگر برداشتم، چون قرار است بشوریم و بپوشیم و اصلاً نیازی نیست دو دست لباس اضافه همراهمان باشد. من برای بچه‌ها به‌جز یک دست که تنشان بود دو دست هم داخل کیف گذاشتم، لباس‌هایی هم برداشتم که کوچک و کم‌جا و نازک باشد مثل رامپرز. برای پوشک هم تعدادی که لازم بود را تقسیم‌بر دو کردم داخل کوله خودم و همسرم چیدم. بسته‌های کوچک آجیل و هر چیزی که بچه‌ها دوست دارند مثل پاستیل، لواشک، شکلات، بیسکوییت و… را بسته‌بندی کرده بودم و داخل کوله‌ها گذاشته بودم. وسایل سرگرمی بسیار کوچک مثلاً اسباب‌بازی‌هایی که داخل لپ‌لپ هستند، بادکنک که خیلی جای کمی می‌گیرد و بچه‌ها را سرگرم می‌کند، برچسب‌های رنگی که بچه‌ها خیلی دوست دارند. من برچسب‌های مختلف گرفته بودم و در دسته‌های کوچک بریده بودم و هروقت که بچه داخل کالسکه بهانه می‌گرفت یک ورق از این برچسب‌ها یا یک بسته آجیل به او می‌دادم و سرگرم می‌شد.

برای کالسکه هم بجای کالسکه‌های عصایی از کالسکه‌های ایرانی دلیجان استفاده کردم که هم بچه بتواند راحت بخوابد و هم جای خوبی برای گذاشتن وسایل خانواده دارد. چفیه هم برده بودم، آن را خیس می‌کردم و روی کالسکه می‌انداختم که باد خنک به بچه بخورد، حتی برای خودمان هم می‌توانیم از این چفیه خیس استفاده کنیم، هرچند که عراقی‌ها کمی حساس هستند که خانم‌ها چفیه را سرشان کنند و بهتر است از روسری‌های نخی استفاده شود. برای کفش هم دخترم که نوزاد بود و اصلاً نیازی به کفش نداشت ولی برای پسرم یک صندل بردم که نقش دمپایی و کفش را داشت.

پسر و دختر من هر دو شیر مادر می‌خوردند و مشکل شیر خشک نداشتم، اما خب کسانی که بچه‌هایشان شیر خشک می‌خورند، در مسیر آب جوش به‌وفور است فقط کافی است که یک شیشه شیر کوچک با خودشان داشته باشند و شیر خشک را در ظرف‌های کوچک‌تر حمل کنند. من برای بچه‌ها سرلاک و بیسکویت مادر بردم که اگر غذای مناسبی برایشان پیدا نمی‌کردم از این تغذیه‌ها استفاده می‌کردم.

نکته‌ای درمورد اینکه چجوری بچه‌ها را همراه و مشتاق به این سفر کردیم بگویم؛ ما هر وقت بچه‌ها را مکان‌های زیارتی بردیم حتماً برایشان خاطره آفریدیم؛ مثلاً در نجف با پسرم به مغازه‌ای رفتیم و گفتیم اینجا شما مهمان امام علی(ع) هستی، امام علی(ع) پدر همه بچه‌هاست. به‌جز روز عید غدیر که برای بچه‌ها اسباب‌بازی می‌گیریم و بچه در آن روز با امام علی(ع) آشنا شده اینجا هم به او گفتیم که خانه امام علی جان است و تو می‌توانی یک بستنی مهمان ایشان باشی. یا در کربلا گفتیم اینجا خانه امام حسین جان است و ایشان به این خاطر آمدند کربلا و این اتفاقات افتاده و خلاصه یک تاریخچه مختصری در حد سن بچه برایش توضیح دادیم و گفتیم شما اینجا مهمان امام حسین(ع) هستی و می‌توانی یک اسباب‌بازی دلخواه انتخاب کنی.

این مسیری که ما می‌ترسیم از بردن بچه‌های خودمان، امام حسین(ع) با ۶ ماهه‌اش طی کرده و مسیر بسیار طولانی‌تر و مشقت‌بارتر و سخت‌تر! مسیری که امروزه در آن سفره نعمت گسترانده شده، آب به‌وفور است. پنکه و کولر و همه‌چیز وجود دارد و واقعاً یک‌هزارم سختی که به ۶ ماهه امام حسین(ع) وارد شد نه به ما نه به بچه‌های ما وارد نمی‌شود. وقتی ما ادعای امام حسینی بودن داریم و می‌گوییم اگر در آن زمان بودیم قطعاً در کربلا بودیم و سمت امام حسین بودیم و شمشیر می‌زدیم، شمشیر زدن امروز من و شما همین پیاده‌روی اربعین است، همین رفتن و بردن‌هاست. همسرم هرسال می‌گوید دلم نمیاد من بروم و ماشینم خالی باشد، زنگ می‌زند که فلانی مشکلت چیه؟ اگر مشکلت پول است بیا بهت قرض می‌دهم، اگر مشکلت ماشین است بیا با ماشین من برویم و نظر ایشان این است که در این مسیر باید بروی و ببری.

این را هم لازم می‌دانم بگویم؛ من چهار بار در ایام اربعین کربلا رفتم، سال اول و دوم اصلاً روزی‌ام نشد که به زیارت حرم حضرت عباس بروم و در سال سوم این زیارت نصیب من شد. سال چهارم وقتی کربلا اسکان داشتیم من به خاطر بچه‌ها داخل محل اسکانمان ماندم که کمی استراحت کنند و اطرافیانم برای زیارت رفته بودند. قرار بود آخر شب دختر ۶ ماهه‌ام را به مادر همسرم بسپاریم و من و همسرم و پسرم به حرمین برای زیارت برویم؛ اما نیمه‌شب همسرم آمد و گفت که برنامه عوض شده و ما الآن می‌رویم حرم و یک ساعت بعد باید اینجا باشیم که برویم به سمت مقصد بعدی. ولی با دو بچه کوچک که نمی‌شد یک‌ساعته برای زیارت رفت! آن سال هم من بدون زیارت حرمین برگشتم.

در زیارت ایام اربعین این اتفاقات پیش می‌آد، من در این سفر آخر فقط توانستم همراه بچه‌ها یک نماز شکسته فرادی در کربلا بخوانم و یک زیارت امین‌الله. پس ممکن است که کربلا بروی ولی زیارت حرمین نتوانی بروی، نتوانی نماز جماعت بخوانی، ولی خب چیزی که خیلی مهم‌تره، نیت است. نیت من این بود که در این مسیر قدم بردارم و بچه‌هایم را هم‌قدم خودم کنم. قدمم اول برای رضای خدا و بعد برای دل امام زمانم بود و بعد برای اینکه جلوی دوربین دشمن باشم و این اتفاق افتاد، خدای من دید، امام زمانم دید و دوربین دشمن این جمعیت زیاد را ثبت کرد، جمعیتی که من هم یک نفر بین آن میلیون‌ها انسان بودم.

و در آخر؛ زیارت به کیفیت است نه کمیت، کیفیت را دریابید، در مسیر خدا کمیت معنا ندارد. چند رکعت نماز خواندی چندان مهم نیست چند رکعت نمازت درست بوده این خیلی مهم است. امیدوارم همه‌ی زائرین اباعبدالله الحسین در این سفر صحیح و سلامت باشند، امسال هم قسمت من و خانواده‌ام بشود که به پیاده‌روی اربعین برویم.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا