«زهرا افسر»، اگر بخواهد از سفر اربعینش بگوید، اعتراف میکند که اربعین برای او چیزی فراتر از یک سفر معمولی است. از همان اولین باری که به جز اربعین به کربلا رفت، این مسیر برایش معنای خاصی پیدا کرد. به طوری که هرگاه شرایط مالی اجازه میداد، کربلا را به هر مقصد دیگری ترجیح میداد. به گفته او، حسی که در حرم امام حسین (ع) تجربه کرده، در هیچ جای دیگری از زندگیاش تکرار نشده و این احساس بینظیر، او را همواره به سوی این سفر مقدس کشانده است. او میگوید: زنان در این سفر نهتنها نقش میزبان دارند، بلکه به کوچکترین نیازها و حالات زائران نیز توجه میکنند. اگر زائری ناراحت باشد، آنها با زبان ساده و محبتآمیز خود سعی میکنند او را آرام کنند. بدون حضور زنان، چنین تصاویری از مهربانی و دلسوزی در سفر اربعین دیده نمیشد و خاطرات زیبایی که از این سفر به یادگار میماند، به وجود نمیآمد.
تا پارسال، هیچوقت در سفر اربعین شرکت نکرده بودم و نمیدانستم این سفر چگونه است و چه شرایطی دارد. قبل از ازدواج تمایلی نداشتم به اربعین بروم، اما بعد از ازدواج بسیار مشتاق بودم که این سفر را همراه با همسرم، علیرضا، تجربه کنم.
البته هیچ اتفاق خاصی باعث نشد که من تصمیم بگیرم به اربعین بروم، اما سال به سال که این قضیه بزرگتر میشد، نیاز و انگیزه بیشتری در خودم حس میکردم که حتما به اربعین بروم. این حس بیشتر به دلیل تبلیغات و تلاشهایی بود که برای ترغیب مردم به سفر اربعین انجام میشد.
برای آماده شدن برای این سفر، در شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام و تلگرام، افراد باتجربه در سفر اربعین را دنبال میکردم تا از تجربیات و نیازهای لازم برای این سفر آگاه شوم. از نظر روحی، جسمی و معنوی خودم را آماده کردم تا این سفر را به بهترین شکل ممکن تجربه کنم. خوشبختانه، پارسال به لطف برخی دوستانی که در مسیرمان قرار گرفتند، توانستیم این سفر را با آنها تجربه کنیم.
ما قبل از ماه محرم در یک تولد دعوت شدیم و در آنجا با چند نفر از دوستانمان که هنوز هم با آنها در ارتباط هستیم، قرار سفر اربعین را گذاشتیم. شب تولد بود و هنوز محرم شروع نشده بود. پس از شروع محرم، در هیئت حاج محمود شرکت کردیم و همانجا قول و قرارمان را محکمتر کردیم.
پس از پایان عزاداریهای محرم، دوباره با همان گروه به سفر اربعین رفتیم. چون همه ما مشاغل متفاوتی داشتیم نمیتوانستیم با هم حرکت کنیم؛ بنابراین قرار گذاشتیم در نجف جلوی حرم مولا هم دیگر را ملاقات کنیم.
ما با ماشین خودمان به مرز خسروی رفتیم، ماشین را در پارکینگ عمومی جلوی یک خانه پارک کردیم و به یک خانواده کرد سپردیم تا در صورت نیاز، ماشین را جابهجا کنند. سپس با اتوبوسهایی که سازمان اربعین فراهم کرده بود، تا مرز رفتیم.
در مسیر به مرز خسروی، اخبار را چک میکردیم تا ببینیم کدام مرز خلوتتر است. از لحظهای که به مرز رسیدیم تا زمانی که پایمان را در خاک عراق گذاشتیم، فقط حدود پنج دقیقه زمان برد. واقعاً زمان زیادی نگرفت و به سرعت گذرنامههایمان مهر خورد و از مرز عبور کردیم. سپس سوار ونهایی شدیم که ما را به سمت نجف اشرف بردند.
باید بگویم تجربه من از سفر اربعین با آنچه در ذهن داشتم، تفاوتهای زیادی داشت. البته منظورم از نظر سختی نیست، چون میدانستم این سفر سخت خواهد بود. بلکه تفاوتهایی که میگویم از این جهت است که چیزی که در رسانهها میدیدم، چه پستهای اینستاگرام و استوریها و چه خبرهای خبرگزاریها، اصلاً با واقعیت اربعین همخوانی نداشت. حتی قبل از اینکه خودم خبرنگار شوم، همیشه علاقهمند بودم که اخبار اربعین را دنبال کنم. ولی آنچه به ما نشان داده میشد، حتی یک گوشهای از واقعیت نبود.
فضای اربعین بسیار بزرگتر از آن چیزی است که تصور میکردم. جمعیت آنجا به قدری زیاد است که میتوان آن را با ترافیک اتوبان همت در ساعات اوج مقایسه کرد؛ با این تفاوت که این ترافیک پیاده است، نه با خودرو.
شهر کربلا و نجف دارای مساحتی مشخص هستند، اما هر سال به جمعیت این سفر اضافه میشود و هنوز هم آن شهرها توانستهاند این حجم از جمعیت را بپذیرند. اتفاقی که در منا رخ داد و منجر به فاجعه شد، هنوز در اربعین تجربه نشده و این به نظر من یک اتفاق ماورایی است.
وقتی بعد از چهار یا پنج روز پیادهروی به کربلا رسیدیم و وارد حرم امام حسین (ع) شدیم، از حجم عظیم جمعیت متعجب شدم. ولی چیزی که بیشتر از همه برایم عجیب بود، این بود که هنوز جای خالی در حرم پیدا میشد. این به نظر من کار انسانی نیست، بلکه یک پدیده ماورایی است که حتی با این حجم از جمعیت، حرم امام حسین (ع) هنوز جای خالی دارد و هیچ حادثهای رخ نمیدهد.
حسی که در آغاز پیادهروی به سمت کربلا داشتم، بسیار عجیب بود. بعد از اینکه چند سال برای رفتن به کربلا تلاش کردم و هر بار به دلایلی نتوانستم بروم، بالاخره با سفر اربعین این گره باز شد. از لحظهای که سوار ماشین شدیم تا وقتی که به مرز رسیدیم و در تمام مسیر پیادهروی، همواره خدا را شکر میکردم و دعا میخواندم که مبادا مشکلی پیش بیاید و نتوانم به کربلا برسم.
این حس برای من بسیار خاص بود، همان حسی که وقتی برای اولین بار به کربلا رفتم، تجربه کردم. وقتی بعد از سالها بالاخره به کربلا رسیدم، احساس قدردانی عمیقی داشتم و از همان لحظه اول تا لحظه بازگشت به خانه، دلتنگ کربلا بودم. این حس دلتنگی باعث میشود که باز هم به کربلا برگردم.
در مسیر پیادهروی، هر موکب که میرفتم، با صحنههای شگفتانگیزی مواجه میشدم. از عشقی که در خدمترسانی به زائران وجود داشت، متعجب میشدم. من که در شرایط عادی بسیار حساس و وسواسی هستم، در این سفر اصلاً به چیزهایی مانند اینکه لیوان شسته شده یا نه یا غذایی که میخورم چه موادی دارد، توجهی نمیکردم. بعد از بازگشت به خانه، دوباره به همان حالت وسواس قبلی برگشتم، اما در طول سفر اربعین، این چیزها برایم اصلاً مهم نبود و به راحتی غذا میخوردم.
در سفر اربعین، تجربهای متفاوت از آنچه تصور میکردم داشتم. یکی از نکات جالب و قابل توجه، نقش زنان در این سفر بود. برخلاف تصور برخی که میگویند جای زنان در اربعین نیست، باید بگویم که حضور زنان بسیار پررنگ و مهم است. زنان نهتنها در انجام کارهای مربوط به موکبها شرکت میکنند، بلکه به مدیریت بخشهای زنانه موکبها نیز میپردازند. آنها با دقت و عشق وظایف خود را انجام میدهند؛ از تمیز کردن و پهن کردن تشکها گرفته تا مهماننوازی و مراقبت از زائران.
زنان در این سفر نهتنها نقش میزبان دارند، بلکه به کوچکترین نیازها و حالات زائران نیز توجه میکنند. اگر زائری ناراحت باشد، آنها با زبان ساده و محبتآمیز خود سعی میکنند او را آرام کنند. بدون حضور زنان، چنین تصاویری از مهربانی و دلسوزی در سفر اربعین دیده نمیشد و خاطرات زیبایی که از این سفر به یادگار میماند، به وجود نمیآمد.
یکی از اتفاقات عجیب و خارقالعادهای که در این سفر برای ما رخ داد، مربوط به دزدیده شدن گوشی آیفون ۱۳ پرو یکی از دوستانمان بود. در عمود ۷۰۰ و خوردهای، گوشی او دزدیده شد و این باعث ناراحتی شدید او و همه ما شد.
در همان موکب، صاحب موکب که مردی عرب بود، متوجه ناراحتی ما شد و بعد از شنیدن ماجرا از همسرم، به تمام جوانان موکب دستور داد که گوشی را پیدا کنند. هرچند گوشی پیدا نشد، اما این مرد گوشی سامسونگ خود را از جیبش درآورد و آن را به دوستم هدیه داد.
وقتی دوستم از قبول این هدیه خودداری کرد، مرد عرب با جدیت گفت که این هدیه از طرف او نیست، بلکه از طرف امام حسین (ع) است و اگر آن را قبول نکنیم، او ناراحت میشود. ما نهایتاً هدیه را پذیرفتیم و گوشی را به دوستم دادیم. این تجربه برای همه ما، از جمله من و هفت یا هشت نفری که شاهد ماجرا بودیم، بسیار شگفتانگیز بود.
در این سفر، من که هیچگاه سابقه ورزش کردن یا پیادهروی نداشتم، سختیهایی مانند تاول پاها، ورم زانو و درد شدید را تجربه کردم. با اینکه قصد نداشتیم تمام مسیر را پیاده برویم، اما از همان ابتدا، همسرم به عنوان شرط گذاشت که باید پیاده برویم. این تصمیم باعث شد که من برای اولین بار با چالشهای این سفر روبهرو شوم و از آن درسهای زیادی بگیرم.
ما تصمیم گرفته بودیم با ماشین برویم و بیشتر مسیر را طی کنیم تا سفر اربعین دو روز بیشتر طول نکشد؛ یعنی از لحظهای که وارد مرز میشویم، در عرض دو روز برویم و برگردیم. هدفمان این بود که یک زیارت کوتاه انجام دهیم و به سرعت برگردیم. این موضوع بماند که ما فقط یک شب در نجف ماندیم و قسمت زنانه حرم امیرالمؤمنین بسته بود. دوستان ما یک روز زودتر رسیده بودند، اما من و همسرم با یک روز تأخیر به آنها رسیدیم.
دو تا از دوستان خانم به من گفتند که به حرم نرو، زیرا جای اسکانمان خیلی دور از حرم بود و حرم هم بسته بود. به من گفتند از همین جا زیارتنامه بخوان، اما دلم طاقت نیاورد و گفتم که تا اینجا آمدهام، حداقل اگر بتوانم گنبد حرم امیرالمؤمنین را ببینم، کفایت میکند.
من به حرم رفتم و دوستانم به حرم امیرالمؤمنین رفتند. وقتی به ورودی زنانه رسیدم، از خادم حرم پرسیدم که آیا ورودی برای خانمها بسته است؟ خادم حرم نمیدانم چه چیزی در چشمان من دید که یکباره نرم شد و به من گفت که از کوچه پشت حرم برو داخل. من و سه خانم دیگر از این راه وارد شدیم.
وقتی به آن در رسیدیم، متوجه شدیم که از آنجا میتوان وارد قسمت زنانه حرم شد. این تجربه برای من بسیار بزرگ بود، حس کردم که امیرالمؤمنین به من لطف کرده و من را راه داده است. در آنجا یک شال به من دادند که مهر «اتباع علویه» روی آن خورده بود. همچنین یک بسته نمک و برنج به من دادند. اینها همه لطف امیرالمؤمنین بود.
اما قسمت سختتر، پیادهروی بود. وقتی پیادهروی شروع شد، یکی از دوستان گفت که نذر کرده است کل مسیر را پیاده برود. وقتی دوستم نذرش را گفت، من هم قبول کردم که پیاده برویم، هرچند آماده نبودم؛ نه کفش مناسبی داشتم و نه کولهپشتی مناسبی. زانو درد و پا درد در طول مسیر برایم تجربهای جدید بود.
اما وقتی به عمود سلام رسیدیم و یک گوشه از گنبد حرم حضرت ابوالفضل را دیدم، واقعاً همه ما زانو زدیم. بعد از چهار روز پیادهروی و تحمل دردهای شدید، وقتی جلوی حضرت ابوالفضل قرار میگیری، حس میکنی که در برابر عظمت و غمهای او هیچ نیستی.
در آن لحظه، تمام سختیهایی که حضرت زینب و حضرت رقیه در مسیر کربلا تجربه کردند، به یادم آمد و فهمیدم که دردهای من در برابر آنها هیچ است. این حس، یک آرامش عمیق به من داد، گویی تمام کائنات توجهشان را به من معطوف کردهاند و مرا از همه غمهای دنیا جدا کردهاند.
رسیدن به عمود سلام و دیدن گنبد حرم حضرت ابوالفضل برای همه ما لحظهای پر از آرامش بود. این حس که میتوانستیم نفس راحتی بکشیم و به مقصد نزدیک شدهایم، واقعاً تجربهای خاص بود.
حضور همسر و دوستان در این سفر بسیار تأثیرگذار بود و باعث شد که این سفر از یک سفر صرفاً زیارتی به یک تجربه زیارتی و سیاحتی تبدیل شود. ما نه تنها زیارت کردیم، بلکه لحظات خوشی را نیز سپری کردیم. این تجربه باعث شد که آن تصویر منفیای که برخی معاندین از اربعین میسازند، برای ما تغییر کند.
بر خلاف تصور عمومی، عراق نه یک کشور کثیف است و نه فاقد امکانات؛ بهترین کافهها، برندهای لباس، رستورانها و پاساژهای بزرگ در آنجا وجود دارند. این سفر به ما نشان داد که ما و عراقیها هیچ تفاوتی با هم نداریم و مهم است که در سفر اربعین این اتحاد و همبستگی را احساس کنیم.
در تعامل با سایر زائران از کشورهای مختلف، مانند پاکستان، هند و حتی اسپانیا، متوجه شدیم که همه به دنبال یک هدف هستند؛ رسیدن به امام حسین و کربلا.
موکبهای بینالمللی که توسط جوانانی با تحصیلات دیپلماتیک اداره میشوند، میزبان زائران از کشورهای مختلف هستند. این جوانان که وزرای خارجه آینده ایران خواهند بود، با دقت و محبت از زائران خارجی پذیرایی میکنند و با آنها به گفتوگو میپردازند.
در مورد فرهنگ مهماننوازی مردم عراق، یک خاطره به یاد ماندنی برایم اتفاق افتاد. ما منتظر ماشین بودیم تا چند عمود جلوتر برویم، اما هیچ ماشینی نبود. یک پلیس از نیروهای حشد شعبی، که وظیفهاش چیز دیگری بود، تمام کارش را کنار گذاشت تا برای ما ماشین پیدا کند.
وقتی ماشین پیدا نشد، ما را به منزل خودش برد تا مدتی آنجا بمانیم. او حتی پیشنهاد داد که شب را در خانهاش بگذرانیم، اما وقتی شرایط ما را دید، بیرون رفت و برایمان ماشین پیدا کرد. این سطح از مهماننوازی و دلبزرگی مردم عراق واقعاً شگفتانگیز است.
برای مدیریت شرایط آب و هوایی سخت، ما تصمیم گرفتیم که شبها پیادهروی کنیم و صبحها که خورشید طلوع میکرد، جایی برای خواب پیدا کنیم. این برنامهریزی کمک کرد تا از گرمای روز جلوگیری کنیم و سفر را با سختی کمتری به پایان برسانیم.
بعد از نماز مغرب دوباره به راه میافتادیم. به این ترتیب، گرمای هوا را مدیریت میکردیم و در طول روز استراحت میکردیم. در این زمانها هم حمام میرفتیم و لباسهایمان را میشستیم. این روش به ما کمک کرد تا بتوانیم با شرایط دشوار سفر کنار بیاییم.
وقتی از سفر اربعین برمیگردی، دیدگاهت نسبت به زندگی بهکلی تغییر میکند. من خودم قبل از این سفر، صبر بسیار کمی داشتم، اما بعد از سفر اربعین متوجه شدم که میتوانم با مشکلات زندگی بهتر کنار بیایم. این مشکلات در برابر سختیهای بزرگتری که ممکن است در زندگی با آنها مواجه شوم، چیزی نیستند. سفر اربعین به من آموخت که در مواجهه با مشکلات زندگی، همیشه میتوان به خدا و معصومین توکل کرد و از آنها صبر و تحمل طلبید.
در اربعین، تجربهای ملموس از توکل به خدا و معصومین به دست میآوری. در لحظات سخت، وقتی به یاد مصائب حضرت زینب و اهل بیت میافتی، میتوانی بخشی از آن صبر و تحمل را از آنها طلب کنی و مشکلاتت را به خدا بسپاری. خداوند نیز خودش کمک میکند تا این مشکلات حل شوند. اربعین جایی است که این توکل و ایمان را بهطور عمیقتری تجربه میکنی.
الان که این حرفها را میزنم، هنوز معلوم نیست که امسال بتوانم به سفر اربعین بروم یا نه. فقط برای اینکه امیدم را از دست ندهم، در سایت سماح ثبتنام کردم و کارت اربعین را گرفتم. در حال اسبابکشی خانه هستم و با یک عالمه بدهی روبهرویم. نمیدانم اصلاً بتوانم امسال به اربعین بروم یا نه.
تنها خواستهام از خدا این است که حتی برای یک روز هم که شده، بتوانم به حرم امیرالمومنین(ع) بروم، گنبد حرم امام حسین و حرم حضرت ابوالفضل را از دور نگاه کنم و برگردم. این سفر برایم آنقدر مهم است که حتی همین مقدار هم برایم کافی است. فقط میخواهم که خداوند مرا قابل بداند و دوباره دعوت کند تا این تجربه را تکرار کنم.