مهماننوازی به سبک اربعین!
قرار نبود بروم زیارت اما دلم پر میزد. قرار نبود؛ چون نه ویزا داشتم نه پاسپورت و نه حتی پول کافی برای سفر. اما گویا امام سلامم را که با دل شکسته دادم پذیرفت. با یک کاروان محلی راهی خاک کربلا شدم.
در همین رابطه بخوانید:
ویزا دیر آماده شد، چون دیر اقدام کردم. چون صف ویزا در مشهد نزدیک ایام اربعین به اندازه چند کوچه ۲۰۰متری عریض و طویل بود و با ۱۲ساعت تاخیر از حرکت اصلی کاروان، با دوستی که هم مسیر بودیم راه افتادیم. تک و تنها اما با کاروانی غریبه، خود را پرسان پرسان رساندیم نجف.
شرمنده گلایهام شدم…
قرارمان با کاروان اصلی در نجف بود. اما هرچه بیشتر میگشتیم، انگار کمتر به اسم کاروان میرسیدیم. آدمهای شهر غریبه بودند. تنها آشنای شهر صاحب ایوان نجف بود… بعد از گذشت نیمی از روز ناامید شده بودم. خسته و درمانده از همه کس و همه جا، گوشهای از خیابان اصلی و رو به گنبد نشسته بودم و التماس کردم به آقا که پس مهماننوازیتان چه شد؟ حضرت ابوالفضل را واسطه کردم… نیم ساعت نگذشته بود که نوید پیداشدن کاروانمان را شنیدم! اشک امانم نمیداد. شرمنده گلایهام شدم…
مسیر پیادهروی را برای اولین بار میدیدم. همه چیز برایم تازه و عجیب بود، حال خودم، مهماننوازی اعراب، موکبهای چفت در چفت راه، بادیه نشینی که نذرش پخت همان نانی بود که بلد بود و داغ داغ دستمان میداد… قدم به قدم نذریهای رنگارنگ و جور واجور در موکبهای ایرانی و عراقی… از همه مهمتر چشیدن طعم مهماننوازی و غریبنوازی علمدار کربلا که هنوز بعد از ۶سال طعم یادش زیر افکار و قلبم زنده است…