بهترین روزهای عمرم
بعد از چند سال انتظار خدا را سپاس میگذارم، پارسال برای اولین دفعه اربعین رفتم. زیارت آقا، سرزمین عشق، واقعا چه عشق بازی هست…
حسین جان ممنون که بعد از چند سال که پای تلویزیون با اشک حسرت که آیا من هم روزی این افتخار نصیبم میشود؛ دعوتم کردی. با اینکه ناراحتی قلبی و تنفسی داشتم. دیگر وقتی آقا میطلبد همه جا خودش کمکت هست. تو دیگر هیچ کاره هستی.
وقتی قرار شد از نجف اشرف کنار حرم مولا علی(علیه السلام) حرکت کنم، یک جا چای میدادند که استکانهایش را داخل یک لگن میشستند. لحظهای با خودم گفتم حالا در این گرما چای؟ قراربود نخورم. شوهرم رفت آنطرف جاده که بخورد. باخودم گفتم میروم برای شفا میخورم. چای را با عشق خوردم. حالا با خودم میگویم همین چای آقا بود که تا آخر من را برد!
در همین رابطه بخوانید:
حتی برایم ویلچیر برداشته بودند. جالب اینکه سه تا خانواده باهم بودیم، چند تا از بچهها خسته شدند. مقداری از راه را با ویلچر میبردنشان. ولی خدا را سپاس میگویم من از پاهایم خواستم که من را شرمنده نکنند و همهجا همراهیام کنند و این عشق بازی را تا آخر ببرند…
وقتی بچهها و بزرگترها خسته میشدند قرار میشد چند ساعتی در موکب یا خانهای استراحت کنیم. دلم میگرفت و من با کمی استراحت خستگیام در میرفت. از آنها میخواستم حرکت کنند، میگفتند هنوز هوا گرم است. یا کسی خواب بود.
به یاد رقیه(سلام الله علیها)…
وقتی کفشهایم را بیرون میآوردم به یاد حضرت رقیه(سلام الله علیها) میرفتم. حال خوشی داشت. وقتی باخودم نیت میکردم زیر آفتاب گرم چند ساعت آب نخورم به یاد اسرای تشنه لب، این تشنگی حال خوبی داشت. وقتی برایم آب میگرفتند و تعارفم میکردند و میگفتم نمیخواهم، به یاد شهدای کربلا که آب را به رویشان بستند می افتادم. حالا همه جا نوکرهای آقا با عشق مشغول دادن آب و غذا و خدمت به زائران بودند.
منی که در شهر خودمان حتی چند قدم نمیتوانستم در آفتاب تابستان بروم، اینجا خیلی حالم خوب بود. بهترین روزهای عمرم بود. یادش بخیر…
یا حسین جان امسال خیلی دلم گرفته…
خدایا این ویروس منحوس را هرچه زودتر ریشه کن تا این عشق بازی تعطیل نشود. گرچه میدانم امسال هم زائر هستیم. با پای دل گرچه جسم اینجاست، ولی روح آنجاست آقا جان!
مادرم گفت برو روضه شفا میگیری
چای روضه بخور جام بلا میگیری