درباره کتاب
کتاب «سید من حسینی» دفتر دوم از مجموعه ۳جلدی «روایت برادهها» است که به قلم آقای تقی شجاعی به رشته تحریر درآمده است و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.
حماسه جهانی پیادهروی اربعین را میتوان خط شکن و پیش قراول تمدن نوین اسلامی در بعد جهانی به شمار آورد. تمدن نوین اسلامی خلق عالمی جدید است، و با گفتن و تبیینِ تنها، نمیتوان آن را قابل درک کرد. در کنارِ تبیین و کار علمی، ارائه نسخههای کوچک و فشرده عملی و عینی است که راه تمدن سازی را باز میکند و اربعین چنین قابلیتی دارد.
در همین رابطه بخوانید:
اگر وقایعِ پیادهروی اربعین در حداکثر ممکن، مورد استحصال هنری قرار گیرند، آنگاه در حداکثر ممکن توانستهایم، از ظرفیت عظیم پیادهروی اربعین، در ایجاد تراکم و انباشت تجربههای عملی و ریختن آن به ظرف تاریخی برای رسیدن به اشباع تمدنی، استفاده کنیم. بدین ترتیب فرآیند تحقق تمدن نوین اسلامی را سرعت و شتاب میدهیم.
در کتاب «سید من حسینی»، روایتی جذاب و خواندنی از فتح «من» در پیادهروی اربعین به تصویر کشیده شده است. همانطور که از اسم زیبای کتاب هم پیداست، شخصیت اصلی کتاب در کش و قوسهای مختلفی قرار میگیرد و نهایتا حسینی میشود.
چرا هیاتیها به سینه میکوبند؟
«من»؛ جایش پشتِ دندههاست. میانِ سینه. جایی امن. دور از دسترسِ طُفیلیهای خلقت. من اگر دمدست باشد اینور آنور میخورَد. لک برمیدارد. چِرک میشود. مخصوصاً اگر کارَت یدی باشد! حکمتِ اینکه کربلاییها و حسینیها و هیئتیها بر سینه میکوبند همین است. دارند «من» را میکوبند. «من» کوبیده شد میشود حسینی… خادمالحسین که میگوید منظورش این است.
برشی از متن
عاشورا تمام شده و اُسرا از شهر ما رفتهاند. بیست روز تا اربعین مانده است. بعضی دانشآموزان ازم میپرسند: « آقا! کربلا نمیای؟» نگاهشان میکنم و ملتمسانه میگویم: « نه فعلاً. اگه رفتید برام دعا کنید.»
– « فعلاً » یعنی چه دقیقاً؟ نمیدانم.
بعضی دانشآموزان هستند که سرشان هم برود کربلایشان را میروند. حتی قاچاقی. بدون گذرنامه، ویزا. مرز ارز هم حالیشان نمیشود. البته خب بعضیهاشان فقط تا لب مرز میروند و برمیگردند. اما خودشان را هیچوقت و به هیچ قیمتی از تنگ و تا نمیاندازند و مُقُر نمیآیند که نرفتهاند! کربلاست دیگر. نرفتنش هم افتخار دارد!
من اما در این میان، برنامهریزی کردهام وقتی وضع مالیمان خوب شد، وقتی خانه و ماشین خریدیم، وقتی همهی بدهیهایمان را دادیم و وقتی حساب پساندازمان به فلان تومان رسید آن وقت بلند شویم و تصمیم بگیریم «باهم»؛ تکرار میکنم: «باهم»، برویم کربلا…