کلیپ «تا حماسه اربعین»

کلیپ اربعین

کلیپ فارسی-عربی تا حماسه اربعین
شاعر عربی: مرتضی حیدری آل کثیر
شاعر فارسی: سید محمدمهدی شفیعی – سید علیرضا شفیعی
حماسه اربعین
ولعت برای یک آرزو زمانی شدت می‌گیرد که از آنانی که لذت وصلش را چشیده‌اند، شنیده باشی. آن وقت است که حریص‌تر می‌شوی و شروع می‌کنی به خواهش و تمنا و التماس…
التماس کردم تا راهم دهند به وادی نور. همان وادی که یازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت یکی از نشانه‌های مومن قلمدادش کردند؛ زیارت اربعین.
الحمدلله امضا شد.

در همین رابطه بخوانید:

همان‌جا که دیگر «من» معنایی نداشت. هر چه بود مولا حسین بود. عمود ۴۰۰ بودیم که عبارت پرنور «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» بر زبان مان جاری شد تا شیطان در این مسیر بهشتی هم کاسه‌مان نشود.
تمام اعضا و جوارح به شوق عشق بازی با ولی خدا سر از پا نمی شناختند. دستی که با ذوق‌کوله پشتی و چمدان‌ها را جابه‌جا می‌کرد. چشم‌هایی که با شوق حظ می‌بردند عشق بازی خلایق با امام‌شان را. پاهایی که انگار در آسمان طی طریق می‌کردند نه زمین! گوش‌هایمان که از ذوق شنیدن «هلابیکم» سر از پا نمی‌شناختند. اینجا کجا بود؟ قطعه‌ای از بهشت!
فقط اعضا و جوارح‌مان نبودند که سیر و سلوک می‌کردند؛ اشیاء هم به غایت هدف‌شان نزدیک می‌شدند: معیت ولی خدا.
این کفش‌ها بودند که افتخار تماس با این زمین بهشتی را داشتند. افتخار جابه‌جا کردن عشاق الحسین(سلام‌الله‌علیه) را…
باورم نمی‌شد، اینجا شرط بندگی التماس بود! التماس از زوار الحسین تا لحظاتی هر چند اندک، پای بر چشمان عشاق الحسین بگذارند و در موکب نفسی تازه کنند. حتی آب هم التماس می‌کرد. نمی‌دانم شاید به جبران آن‌چه که در کربلا از او فوت شده بود.
حالا التماس می‌کرد تا آنان که در وادی عشق سیر و سلوک می‌کردند به او اجازه بدهند تا اندکی لب‌های خشکیده‌شان را تر کند.

اینجا چه‌قدر حرف برای گفتن هست

طی این طریق دیگر پای جسم نمی‌خواست؛ بلکه پای دل بود که طی این مسیر را با همرهی خضر ممکن می‌کرد و فرقی نمی‌کرد که با پای جسم بروی یا صندلی چرخ‌دار.
هر کس به طریقی عشق بازی می‌کرد. اصلا عشق بازی جز با خدمت به زوار الحسین معنا نداشت. تمام افتخار خلایق به همین بود. فرقی نمی‌کرد چگونه، شرطش دادن هر آنچه داشتی بود. چرا که در بازار عشق هرگاه هر آن‌چه بودت دادی خریده شده‌ای.
اینجا دیگر کلاس کار با اموال دنیایی نبود. اصلا کلاس گذاشتن با داشته‌ها معنایی نداشت. چرا همه چیز در محضر ارباب به نداشته تبدیل شده بود و هر آن‌چه بیشتر نداشتی عاشق‌تر بودی. همین‌جا بود که نه تنها ماشین‌های شاستی بلند دیگر افتخاری برای خودنمایی نداشتند؛ بلکه بهانه‌ای می‌شدند برای خدمت‌رسانی به زوار الحسین.
همگان آمده بودند تا بر درگاه عبودیت سجده کنند و به غایت خلقت خویش می‌اندیشیدند. انسان به گونه‌ای، حیوانات و نباتات و جمادات نیز به گونه‌ای…
عشق از همه بیشتر آن‌جا تجلی می‌کرد که کودکان نیز هفت شهر عشق را یک شب طی کرده و در مقابل زوار الحسین زانوی ادب به زمین می‌زدند تا آن‌ها خوراکی‌هایشان را با دست و نفس‌شان متبرک کنند.و چقدر اینجا حرف برای گفتن هست. همه آن حرف‌هایی که قلم از بیان‌شان عاجز است…
روایت اولین اربعین: رقیه جمالو

تا حماسه اربعین

کلیپ تا حماسه اربعین
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا