بنا بر روایات و گزارشهای تاریخی، جابرابنعبدالله انصاری به همراه عطیه عوفی، اولین زائران مرقد مطهر اباعبدالله الحسین(ع) در همان اربعین پس از عاشورا هستند. پس از 1384 سال یعنی در سال 1402، «هستی کامیاب» دختری 10ساله برای اولینبار پیادهروی اربعین را تجربه کرد. او به همراه پدرش به زیارت اربعین رفت و بهعنوان یک زائر اولی کوچک با سختیها و شیرینیهای این سفر معنوی از نزدیک آشنا شد.
***
اواخر مردادماه 1402 بود که یک شب پدرم در جمع خانواده گفت که قصد دارد به پیادهروی اربعین برود. پدرم سالهای قبل نیز تنها به این سفر رفته بود. من هم گفتم که خیلی علاقه دارم این سفر را تجربه کنم. از او خواستم که مرا هم همراه خودش ببرد. پدرم گفت حالا که مادرت به علت بیماری نمیتواند به این سفر بیاید، آمدن تو همراه با من کمی سخت است. من خیلی ناراحت شدم و آن شب را با غصه خوابیدم. صبح روز بعد به مادرم گفتم که خیلی دوست دارم به کربلا بروم.
دیگر درباره این موضوع صحبتی نکردیم ولی چند روز بعد اتفاقی افتاد که خیلی غافلگیر شدم. مادرم با پدرم صحبت کرده بود و بدون اینکه به من بگویند برایم گذرنامه زیارتی گرفته بودند. با دیدن گذرنامه خیلی خوشحال شدم. پدرم گفت انشاءالله دوتایی به این زیارت میرویم و یک سفر پدر و دختری خوب را تجربه میکنیم.
همهچیز در این سفر برایم جدید و جذاب بود. سعی کردم بیشتر مسیر را پیادهروی کنیم و کمتر سوار ماشین شویم، چون دوست داشتم ثواب پیادهروی به سمت حرم امام حسین (ع) نصیبم شود. در مسیر تکوتوک رانندههایی بودند که رایگان مسافر سوار میکردند. عراقیهایی بودند که از زائران درخواست میکردند یک شب را در خانه آنها مهمان باشند.
موکبداران و خادمان هم بسیار مهربان بودند. در موکبهایی که میماندیم، چون دختر بودم برایم سخت بود در قسمت آقایان باشم. وقتی خادمین موکب متوجه میشدند که فقط با پدرم آمدم، یک گوشه دنج از موکب را فراهم میکردند که من در آنجا معذب نباشم. این مهربانی و درک کردن آنها برایم خیلی قشنگ و شیرین بود.
در چند موکب در طول مسیر (هم موکب ایرانی و هم موکب عراقی) برنامه کوتاهی برای بچهها و بزرگترها اجرا میکردم. چون کارِ من اجرای کودک است و شعر و دکلمه هم میخوانم. سعی کردم از هنری که دارم در آنجا هم استفاده کنم و خدا را شکر کسانی که دیدند دوست داشتند.
در مسیر پیادهروی وفور نعمت است، غذاها و نوشیدنیهای مختلف، از نسکافه داغ گرفته تا دوغ خنک و… . البته گرما و شلوغی جمعیت را هم دارد ولی به نظر من این مسیر با تمام سختیهایی که دارد شیرین است. دوست دارم امسال هم این سفر معنوی قسمت من شود. به همه دوستان و همسن و سالهای خودم پیشنهاد میکنم که با خانواده خودشان همراه شوند و از سختیها نترسند، حداقل یکبار این پیادهروی را تجربه کنند.
من حتی یکبار در مسیر آنقدر خسته بودم که روی زیرانداز یک خانواده که اصلاً نمیشناختمشان خوابم برد. آن خانواده هم لطف داشتند و مرا بیدار نکردند تا خستگی به تنم نماند. ساعتی بعد وقتی بیدار شدم نهتنها اصلاً خسته نبودم، بلکه پرانرژی به پدرم گفتم باز هم پیاده به مسیر ادامه دهیم.
برای زیارت حرم امام حسین(ع) هم چون تنها نمیتوانستم به قسمت بانوان بروم، با پدرم در بینالحرمین ماندیم و از همانجا زیارت کردیم؛ البته فکر میکنم اگر مادرم هم همراهمان بود، باز نمیتوانستیم به سمت ضریح امام حسین(ع) برویم، چون بهشدت شلوغ بود و این جمعیت زیاد حتی در بینالحرمین هم وجود داشت.
برای برگشت به تهران باز هم پدرم غافلگیرم کرد. به نجف رفتیم و از آنجا با هواپیما به تهران آمدیم. اولین بار بود که سوار هواپیما میشدم و سفر هوایی خیلی خوبی هم بود. در فرودگاه مادرم به همراه خواهر و برادر بزرگترم با دسته گل به استقبال ما آمدند و من خیلی خوشحال شدم. حس و حالی که آن روزها داشتم خیلی قشنگ بود، از اولین روز سفر تا لحظهای که به اتاق خودم برگشتم. الان تمام دلخوشی من تکرار دوبارة این سفر است.
***
در این سفر زیارتی، لحظات شیرینی رقم میخورد که وقتی زائران بهخصوص زائر اولیها به زندگی عادی خود برمیگردند، هرموقع از کشاکش زندگی و روزمرگیها خسته میشوند، آن لحظات شیرین را برای خود تداعی میکنند، تا طیب خاطر پیدا کنند.