بلاتکلیفی فرودگاه
پروازمان یازده شب بود. پیامک آمد تاخیر دارد و این یعنی یک بلاتکلیفی اذیت کننده. دل را یکدله کردیم و برای فردا صبحش بلیت گرفتیم و ازفرودگاه زدیم بیرون. کرمان باشی و شب جمعه باشد و تو هم جایی نداشتهباشی بروی، چه پناهی بهتر از مزار حاج قاسم ؟ یک تاکسی گرفتیم و گفتیم مزار حاجی و توی راه اصرار داشتم که جوری برسیم که قبل از یک و بیست دقیقه آنجا باشم.
خیالمان این بود که توی آن سکوت غلیظ کوهستان در خنکای عطر کاجهای جنگلهای دور وبر مزار شهدا فرصت محشری است که درسکوت بنشینیم و با حاجی خلوت کنیم و نمنم اشکی بریزیم و برگردیم. پژوی خسته، که یال کوه را بالا میرفت چند ده متری مزار توقف کرد. در که باز شد صدای موسیقیای که بااسم موسیقی ارزشی و مقاومت از آن یاد میشود، درحال پخش بود. چندتا پسربچه نوجوان با لباسهای خاکیفرم چفیهای را مثل پرچم سرچوبی کرده بودند و روی چفیه ها هم با رنگ سرخ نوشته بودند: هشتک انتقام سخت.
در همین رابطه بخوانید:
مغناطیس حاج قاسم!
نوجوانها پرچم ها را تکان میدادند. بعد هم مداحی روضهای خواند و برای اینکه ازمردم اشک زورکی بگیرد، چیزهایی که آدم ظهرعاشورا جرات نمیکند بخواند را خواند و مراسم تمام شد. حالا ساعت تقریبا سه و نیم بود. باندها جمع شدند، پرچم به دستها رفتند. موسیقی قطع شد و دوباره سکوت کوهستان بود و بنر چشمهای حاج قاسم. دختران و پسران و خانوادههایی که تیپ و ظاهر متفاوتی داشتند، آمدند. به اینها بیشتر دقت کردم. نشستند، زل زدند به مزار، چانه اکثرشان لرزید. اشک از گوشه چشمشان سرازیر شد و فاتحه که خواندند، عقب عقب رفتند و دستهایشان را دور زانوهایشان حلقه زدند و زل زدند به مزار و عکس حاجی که بالای مزار بود.
رفقا، عزیزان، مغناطیس روح حاج قاسم که دختر، پسر، خواهر و برادر من و شما را از گرمای رختخواب نصف شب میگیرد و باحجابی ولو اندک میکشاندش به مزار؛ خودش اینقدری زور دارد که در سکوت هم کار خودش را بکند. دولتی شدن و حکومتیشدن راهیاننور و اربعین بس نبود؟؟ درس نشد؟ عشق است بسم ا….
نوشته: حامد عسکری