روزگار دلتنگیها
حضرت ابوتراب(علیه السلام) فرمودند که به آنچه امید نداری امیدوارتر باش تا به آنچه امید داری.
پس چرا من ناامید باشم از اخبار این روزهای منتهی به اربعین که مدام در گوشم فریاد میزنند که عراق مرزها را بسته و زائر خارجی نمیپذیرد. یا اینکه زبانم لال، قرار است امسال اربعین ایران بمانیم و شاید از دوری دق کنیم، که اگر نکنیم باید ورد زبانمان این مصرع باشد که ما را به سختجانی خود این گمان نبود.
اما من ترجیح میدهم که چشمانم را ببندم به روی خبرها و امیدوار شوم به این حجم از ناامیدی… به این روزهای پر خوف و رجا… که مگر نه اینکه آدمی به امید زنده است؟ آن هم آدمی مثل من که یک سال آزگار خردههای دل شکستهاش را دور از چشم دیگران پنهان کرده تا با خود به نجف ببرد. آنجا روی سنگفرشهای حرم دو رکعت نماز بخواند تا دلش ترمیم شود.
در همین رابطه بخوانید:
آدمی که پاهایش از این حجم از نرسیدنها دیگر نای راه رفتن ندارد و فقط تاولهای طریق میتواند خستگیشان را در کند. آدمی که چندسالی است به خودش قول داده که هرسال اربعین خودش را با پای پیاده به کربلا برساند… همان آدمی که الحمدلله بدقولی بلد نیست و باید هرطور شده امسال هم خودش را به قافلهی عشاق برساند.
چشماتو ببند/ خیال کن الآن کربلایی
پس تا دیر نشده باید کولهبار دلتنگیها را جمع کند و با پای دلش راهی مسیر بهشت شود. در این سفر دل سبک کند و در خیالاتش در بینالحرمین راه برود و از راه دور همچون سالهای گذشته زیارت اربعین بخواند.
باید به پاهایش که در حسرت درد شیرین بعد از پیادهروی تیر میکشند، و به کتفهایی که دلتنگ کوفتگی رد بند کولهپشتیای است که هرسال نقشه میکشید چه کند تا سبکتر شود! و به لباسهایی که بیتاب خاک طریق الحسین(علیه السلام) شدهاند دلداری بدهد که ارباب بامعرفتتر از این حرفهاست… که همین بغضهای پر از حسرت را خریدار است. میداند چه در دلش میگذرد. این دلتنگیها جای دوری نمیرود… خدا را چه دیدهای شاید فرجی بعد از این شدت در راه باشد.
شاید که آمدنش نزدیک باشد؛ همان که هر سال از کنارمان میگذشت و او را نشناختیم… شاید به صورتهای آفتاب سوختهمان لبخندی زده باشد. شاید دست مهربانش را روی دوشمان گذاشته باشد. یا بر گونهی سرخ فرزندمان بوسهای زده باشد. شاید به موکبی که در آن بودیم، سر زده باشد. گفته باشد زیارتتان قبول. التماس دعا! تا بهحال به نفر کناریمان موقع برداشتن چای عراقی دقت کردهایم؟!
دیگر وقت آن است که این “من” بنشیند و به اینها فکر کند که چرا مولایش را نشناخته…
و آرزو کند که دیگر خداوند او را با کربلای حسین(عیه السلام) امتحان نکند. بعد هم چشم انتظار بنشیند برای اربعین سال بعد…
آخ که چقدر اشک ریختم پای این متن …. قلمتون مانا خانم جوان