من هم راهی کربلا شدم

با لطف خدا مشکلاتم حل شد و من در سال ۹۵ برای اولین بار اربعین راهی کربلا شدم.

دو سالی می‌شد که پدرم وقتی زمان اربعین فرا می‌رسید، به همراه چند تن از دوستانش راهی کربلا می‌شد.
بعد از کلی اصرار از جانب من پدرم راضی شد که من را هم با خود ببرد. حالا فقط یک مشکل داشتم؛ رضایت مادر. با لطف خدا آن مشکل هم حل شد و من در سال ۹۵ برای اولین بار اربعین راهی کربلا شدم.

البته پدرم یک گاری دست ساز درست کرد برایم. تا مثلا من وقتی خسته می‌شوم در راه روی آن بنشینم و من را با خود بکشند. که الحمدلله من زیر بار این کار هیچ‌وقت نرفتم (البته به جز یک بار!) آن گاری دستی ما که سوژه همراهان ما و حتی بقیه زوار شده بود، اسمش را گذاشته بودند «ممد بر»!

در همین رابطه بخوانید:

چون اسم بنده محمد بود و آن گاری برای من ساخته شده بود، به آن می‌گفتند ممد بر. البته این گاری به جز مزایایی از جمله حمل وسایل ما همان‌طور که در تصویر می‌بینید معایبی هم داشت. یکی از این معایب صدای گوش خراشی بود که این گاری در هنگام راه رفتن از خود تولید میکرد. صدایی شبیه صدای دستگاه چرخ گوشت. این تازه یکی از چندین معایب ممد بر بود. برای مثال وقتی ما به جاهای شلوغ مسیر می‌رسیدیم چون ارتفاعش کم بود مردم نمی‌دیدند و پایشان سر می‌خورد روی این ممد بر ما و آه و ناله مردم بود که به آسمان می‌رفت. البته بعضی جوان‌های عراقی عزیزمان در بین راه می‌آمدند و پایشان را می‌زدند به ممد بر و آن را از راه به در می‌کردند.

آن سفر یک سفر به یاد ماندنی برای من شد و از آن سفر تجربه‌هایی برای سفرهای بعد کسب کردم. مخصوصا در غذا گرفتن! برای من همان یک سفر کافی بود تا دیگر نتوانم از اربعین دل بکنم و به لطف خدا و اهل بیت امام حسین(علیه السلام) ۴ سال مرا طلبید.

روایت اولین اربعین: محمد تاجیک

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا