خاطره موکب اربعین
ایام اربعین از ساعت ۱۱ سرو ناهار در موکبهای بین راهی شروع میشود؛ تا نزدیک ساعت یک. موکبدارها با زبانهای مختلف و شیرینزبانی خاصی زائران را به نماز و نهار دعوت میکنند.
ما که دوست داشتیم به ستون ۸۰۰ برسیم و بعد نهار بخوریم، تصمیم گرفتیم فقط نماز بخوانیم. نهار را بگذاریم برای هر موقع که به عمود ۹۰۰ رسیدیم.
نزدیک ساعت ۱۵:۳۰ خسته و کوفته بعد از رسیدن به عمود ۹۰۰ وارد حسینیهای شدیم. گویا فقط خادمها بعد از کلی خدمترسانی درحال استراحت بودند.
در همین رابطه بخوانید:
در همین حین دیدم یک پیرزن از منزلی که موکب متعلق به او بود خارج شد. من هم بدون سلام و احوالپرسی به عربی گفتم: “حاج خانم؛ از ظهر تا حالا نهار نخوردیم.”
پیرزن با تعجب و شرمندگی جوانهای داخل موکب را بیدار کرد. به آنها میگفت: زائر داریم. گرسنه است، شما چرا خوابید اصلا؟!
دقیقا مثل لحظهای که صدای زنگ آتشنشانی به صدا درمیآید و همه به محل از قبل تعیین شده میروند، جوانان موکب که گویا با هم نسبت فامیلی داشتند، سراغ کارهایشان رفتند.
یکی آب توزیع میکرد؛ یکی بالشت زیر سرمان میگذاشت… یکی سالاد درست کرد و دیگری میوه قاچ میکرد. پیرمرد هم که پدربزرگ خانواده بود، با ما احوالپرسی میکرد و خداقوت میگفت.
این طرز برخورد را که دیدم، کمکم داشتم خودم را قانع میکردم که غذا هم نیاورند، همین لطفشان به ما کفایت همه چیز رو میکند.
از لای درب حسینیه شنیدم پیرزن به دخترانش تاکید میکرد نان سریع آماده شود تا برگردد. دیدم قابلمهای به سر گذاشت و به موکب کناری که چای و قهوه توزیع میکنند رفت. کنجکاو شدم ببینم پیرزن چه میکند. دیدم گوشت چرخ کرده و گوجه سیخ شده را به موکبدار داد و با خواهش و التماس از آنها خواست آنها را کباب کند.
ساعت ۱۵:۵۰ دقیقه سفره پهن شد. غذایی که بصورت عادی مستلزم صرف ساعتها وقت برا آماده سازی است در ۲۰ دقیقه آماده شد.
جای شما خالی…
در این مسیر محل خواب به وفور تدارک دیده شده. غذا آماده است؛ آب هم خنک و گوارا…
البته پس از سال ۶۱ ه.ق…