حالا که زائر نیستم بگذار
حداقل دور و برت باشم
در روضهات کاری بده دستم
بگذار من هم نوکرت باشم
سرباز نه؛ سربار تو هستم
اما مرا بیرون نکن ارباب
حداقل بگذار یک گوشه
جزء سیاهی لشکرت باشم
در روضههای خانگیِ ما
هر شب کتاب مقتلت باز است
میخواهم اینگونه تمام عمر
با گریه پای منبرت باشم
من خواستم هر شب پس از روضه
تا آخرش پای تو ماندن را…
اهل و عیالم اهل تو باشند…
من هم فقط نوحهگرت باشم
دارم برایت سینه میکوبم
بشنو صدای در زدنها را
ای صاحب غمخانهی قلبم!
بگذار تا پشت درت باشم
از خوبهایت نیستم اما
نام مرا بنویس در بدها
خوشبختی محض است اینکه من
در لابلای دفترت باشم
جان عزیزت یک شب جمعه
در کربلا اهل بهشتم کن
وقتی که میآید حرم بگذار
من زیر پای مادرت باشم
اینکه تو را دارم اگر رویاست
از خواب بیدارم نکن هرگز
فیض حضورت را نگیر از من
بگذار تا در محضرت باشم